ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
در میان خانه ها
ساعتی شماطه دار ،
چوب خطی می کشد
بر روی دیوار اطاق .
روبروی آینه ...
پیرمردی
قبله اش ،
چشمانِ بارانگیر و کم سو
در نمازش
سوره ی
تک سرفه های پیرزن .
می رود
تا سعی را
با کفش های خاکی اش
برپا کند .
داخل یک خانه ی بی پنجره
... مُحرم و یک لاقبا ،
با خیالی می رود
تا شمعدانی های ایوانِ خدا .
اندکی بعد
کسی
بر روی سنگش می نوشت
سالهاست
او واقعا
حاجی شده !
....
" کعبه از سنگ سیاهیست که ره گم نکنی
حاجی احرام به جای دگری بند ببین یار کجاست "
خیلی زیبا ودوس داشتنی بود
زیبا وجذاب مثل همیشه آفرین دوست خوبم
جالب بود باز هم ممنون بهت تبریک میگم با این کلام شیرینت قدرش را بدون