فصلُ الخطابِ قصه ی لب های غمگینِ منی
پایانِ گُنگِ بوسه ی تب دارُ سنگینِ منی
جغرافیای چشمهایت می شود مقصودِ ما
گاهی نگاهی کن مرا ... درمان ُو تسکینِ منی
مغلوبِ دستانِ تو شد پیراهنِ فرهادِ دل !
عریانُ بی پروا که چون ... در خواب شیرینِ منی
امشب بیا مستم بکن با چشم های نازِ خود
درویش خوان ، می گویمت : همکیش و ُ آئینِ منی
مردانه می گریم برایت تا تو را رسوا کنم
با خنده می گوئی مرا ... :
معشوقِ دیرین منی
روزی زُلالی می چکد از چشمهای خیسِ دل
روزی که می بینم تو را مشغولِ تلقینِ منی !
سلام آقای جابری عزیز
فوق العاده زیباست
خیلی خوب ارتباط برقرار می کند و موسیقیش در روح آدم ماندگار است.
پاینده باشید.
روزی که می بینم تو را مشغول تلقین منی!
زنده باد
عالی بود