خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

منم آن مرد غزل خوانِ نهانخانه تو


منم آن مردِ غزل خوانِ نهانخانه تو

مست ازآنم که شدم عاشقِ دیوانه تو


چو بیایم ، تو مرا سخت در آغوش بکش

که رود هوش من از نرگسِ مستانه تو


لرزه بر دستُ دل افتاده به من لطف نما

سر خود را بنهم گاه برآن شانه تو


زفراقت چه بگویم که دل آتش زده ای

شکر گویم که وجودم شده پروانه تو


و بگویم که درین شهر گدایت شده ام  

زازل تاج نهادم سرشاهانه تو


آرزویم شده تا تیرِ خلاصم بزنی

که قیامت بشود ،  ...  مست روم خانه تو !

دوام نمی آورم


چشم در چشمِ سطرهایت

به هم ریخته   ، ذهنم .

از  نمناکی ی گونه هایی بی چتر 

که مرا به تخت می بندند ...


آتش به آتش

عوض می شود

و در این خطوط منحنی ؛

فکر می کنم

دوام نمی آورم


یا مرا غرقم کن

یا از  اطاق نگاه 

برایم

کلید بیار  !


مهدی جابری


 

امشب در آغوشم بکش در جان ما آشوب کن

وقتی که می پیچید دستانم به دستِ گرم تو

تب دار وُ خیس از پیچ وُ تابِ دستهای نرم تو

آن لحظه گوئی با شرابی ناب ، مستت می شدم

در پیش رویت چشمهایم بسته بود از شرم تو


با حرف های دلنشینت قلب ما تسخیر شد

معنای دل بستن به جانت در سرم تقریر شد

با چشم خود دیدم که دردی می نشیند بر دلم

دردی که با دور از تو بودن در دلم تکثیر شد


آری ... تو را کم داشتم در روزگارم نازنین

در تار وُ پودم عشق شد صورت نگارم نازنین

آمد سراغم لحظه های ناب بی تکرارِ تو

فصلی که پیدا شد در آن پروردگارم نازنین


امشب در آغوشم بکش در جان ما آشوب کن

این بغض را بشکن دمی چشمان ما مرطوب کن

مست از نگاهت کن مرا ... وقتی ندارم تا سحر

یک نوشداروئی بیاور ... حال ما را خوب کن !