خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

دلتنگی


فصل دلتنگی سرآید چون که در دیدار ما

دست هایت را بگیرم ، گویمت ... دلدار ما 


پادشاهی می کنی در دل و سرها می زنم

هرکه را غیر از تو باشد در پسِ دیوار ما


در خیالم یک شبی درگیر لبهایت شدم

بوسه حدّم می زنی هر بار با اقرار ما


تا که مستیم از نگاهت ، قبله را گم می کنم

چند گیلاسی دگر پر کن تو با اصرار ما

 

خواب  شد بر ما  حرام از بس که دلتنگت شدم

آسمانت قبله گاهم شد بیا دیدار ما


مهدی جابری



از شهر تو رفتیم چو عادت شده آنجا

این کاسه ی دل را بشکانند چه بیجا

با چوبِ جفایت سر معشوق شکستی 

بس خاطره ها مُرد زمژگانِ تو درجا


کارم زعیادت شدنم نیز گذشته

از بختِ بَدم  ، ... خنجر نوک تیز گذشته

دُردی کشِ میخانه شدیم از بدِ دوران

عمرم که به حالی اسف انگیز گذشته


درس از تو گرفتم که به یک قیمت بالا 

حاضر نشوم باز دهم پس به تو حالا

هر وقت که نادم شدی از کار بد خویش

یک شاخه بیاور سرِ خاکم به تَسلا


پ. ن : 

حال ما خوب است 

اینم  از دروغ سیزده ما !