چیزی درین میان لنگ می زند
چیزی مثل پای دودِ سیگارم
روی پنجره ی اطاق ...
مثل راه رفتن دست های بی حس پر از سوال
مثل حکاکی ی دیوارسالها به یادگار
مثل لمس هوای بی عطر و ماندگار
مثل نگاه پرازتشویش علاقه ام
بر تعویض خاکستردان خاطرات
چیزی درین میان لنگ می زند
مثل تاب خدا
که سوار نمی کند مرا
بی دعای تو
در نفس های طولانی ی هنگام خواب
چیزی لنگ می زند
مثل خنده های زورکی ام ... درین میان
به بازی ی ... روزگار !
اندکی دیگر تحمّل کن مرا تا مُردنم چیزی نمانده
نقش می بندد میانِ آرزوهای محالم ، صورتِ تو
معترف هستم دلِ بی صاحبِ من شب به شب مست از تو بوده
در خیالم ناخدای عشق باش و دست هایم را بگیر
...
درد عشق ،
واژه ی نیم بندیست
از تعبیر ناخودآگاه ترین حس خودخواه ام
وقتی دچار شدی ،
داستانم را دوباره بخوان !
هیس ...
کسی زیر این سنگ خوابیده .
فریاد هم کنی
لیلی ، لیلی ست ...
مجنون ، .... تنها !