-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1401 23:02
دختری جرمش فقط عریان شدن در شهر بود پای منبر بر تنش زُنّار را انداختند کم فروشان بینِ مردم عشق بازی می کنند بر گلوشان کِی طنابِ دار را انداختند ؟ خون خلق ا.. را در شیشه هاشان می کنند پشت شیشه " شد تمام این بار " را انداختند ناله و نفرینِ مردم را خریدند عاقبت لقمه ی شرم و حیا ؛ ... دیوار را انداختند در هوای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1401 23:00
شال وی چون گره ای خوردبه یک شاخِ اناری بادپیچیدبه سرهاوُسرچوبه داری چوب در دستُوپریشان شده موهای سیاهش همه تن خسته زبیدادُسکوتش چوشعاری چه بریدندگلویی که سرازلاک برآرد جوی خونی که روان شدزپی اش زیرفشاری خبرازمرگ به دستورخودش نُقل محافل نشودمرده مزاحم نزنددست به کاری ! شاخه ها خشکُ لبِ شهر تر از سربِ غلیظی .... اف برآن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1397 21:52
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1397 12:23
شب است ُ نم نمِ بارانُ وصفِ حالِ دلم زسر نرفته خیالت به قیل ُ قالِ دلم بنوشم از تو شرابی درین سرای عدم شوم چو مستُ خرابت در اتصّال دلم مهدی جابری
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمنماه سال 1397 00:28
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1397 14:46
-
دلتنگی
جمعه 24 فروردینماه سال 1397 08:54
فصل دلتنگی سرآید چون که در دیدار ما دست هایت را بگیرم ، گویمت ... دلدار ما پادشاهی می کنی در دل و سرها می زنم هرکه را غیر از تو باشد در پسِ دیوار ما در خیالم یک شبی درگیر لبهایت شدم بوسه حدّم می زنی هر بار با اقرار ما تا که مستیم از نگاهت ، قبله را گم می کنم چند گیلاسی دگر پر کن تو با اصرار ما خواب شد بر ما حرام از بس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 فروردینماه سال 1397 03:32
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1397 16:07
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1397 11:24
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1397 11:29
از شهر تو رفتیم چو عادت شده آنجا این کاسه ی دل را بشکانند چه بیجا با چوبِ جفایت سر معشوق شکستی بس خاطره ها مُرد زمژگانِ تو درجا کارم زعیادت شدنم نیز گذشته از بختِ بَدم ، ... خنجر نوک تیز گذشته دُردی کشِ میخانه شدیم از بدِ دوران عمرم که به حالی اسف انگیز گذشته درس از تو گرفتم که به یک قیمت بالا حاضر نشوم باز دهم پس به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردینماه سال 1397 02:16
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 فروردینماه سال 1397 22:49
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1396 08:22
من درآتشکده ی عشق تو می سوزمُ شادم و درین حال تمامیَّت خود رفته ز یادم پرُ بالم به فدایت ... چه خیالست بسوزد اگر این راه رساند دل ما را به مُرادم مهدی جابری
-
دلشده
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1396 03:51
درآتشم بکشانی و بگذری زخیالم که شعله های نگاهت نمی دهد چو مجالم به جمله ای دل ما را اسیرُ دلشده کردی درین طریقت خوبان رسان مرا به کمالم #مهدی جابری
-
باران
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1396 22:11
زیر باران چشم هایم را به راهت دوختم آتشی را در دلِ مجنونِ خویش افروختم ابر دلتنگی فضای سینه را در برگرفت در هوای شرجی ام با انتظارت سوختم خواب چشمانت دلم را غرق در دریا نمود بی نفس ماندن در آن اعماق را آموختم لحظه ای دور از تو بودن درد دارد بی گمان تکه های درد را در کوله بار اندوختم اشک ما بر خاک پایت پایکوبی می کند...
-
ماه رو
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1396 19:20
ماه رویی در خیالم خواب را می گیرد از ما سایه بانِ چشم هایش تاب را می گیرد از ما دست هایش را به روی چشمِ خیسم می گذارد بی حواسم می کند آداب را می گیرد از ما دل به دریای عمیقش می زنم بی ترسُ وحشت عشقِ او ترس از دو صد گرداب را می گیرد از ما می نشیند در کنارم شور می ریزد به قلبم چنگ بر دل می زند مضراب را می گیرد از ما رقص...
-
و جز او هیچ کسی صاحبِ جانم ... که نشد !
جمعه 29 دیماه سال 1396 10:34
خواستم تا که بمانی بَرِجانم که نشد بشوی مونسُ یارِ دو جهانم که نشد و فریبم دهد آن نرگسِ چشمت به غلط تا که باور کنم او را به گمانم که نشد گفته بودی که بریزی زلبت تا به ابد مزه ی شهدُ شکر را به دهانم که نشد همه تن خواستم از قلبُ نگاهت که دمی عشق جاری بشود در شریانم که نشد ببرد بند ز بندم به هوای سرِ تو و به سرمنزلِ بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1396 14:33
دلم تنگ است محبوبم کمی با ما مدارا کن ملاقاتم بیا این حصر را بر ما گوارا کن مرا از دار تنهائی به پائین کش درین شب ها و با گرمای دستت دردهایم را مداوا کن (مهدی جابری - شهریور 96)
-
منم آن مرد غزل خوانِ نهانخانه تو
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1395 14:19
منم آن مردِ غزل خوانِ نهانخانه تو مست ازآنم که شدم عاشقِ دیوانه تو چو بیایم ، تو مرا سخت در آغوش بکش که رود هوش من از نرگسِ مستانه تو لرزه بر دستُ دل افتاده به من لطف نما سر خود را بنهم گاه برآن شانه تو زفراقت چه بگویم که دل آتش زده ای شکر گویم که وجودم شده پروانه تو و بگویم که درین شهر گدایت شده ام زازل تاج نهادم...
-
دوام نمی آورم
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1395 22:02
چشم در چشمِ سطرهایت به هم ریخته ، ذهنم . از نمناکی ی گونه هایی بی چتر که مرا به تخت می بندند ... آتش به آتش عوض می شود و در این خطوط منحنی ؛ فکر می کنم دوام نمی آورم یا مرا غرقم کن یا از اطاق نگاه برایم کلید بیار ! مهدی جابری
-
امشب در آغوشم بکش در جان ما آشوب کن
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1395 08:57
وقتی که می پیچید دستانم به دستِ گرم تو تب دار وُ خیس از پیچ وُ تابِ دستهای نرم تو آن لحظه گوئی با شرابی ناب ، مستت می شدم در پیش رویت چشمهایم بسته بود از شرم تو با حرف های دلنشینت قلب ما تسخیر شد معنای دل بستن به جانت در سرم تقریر شد با چشم خود دیدم که دردی می نشیند بر دلم دردی که با دور از تو بودن در دلم تکثیر شد آری...
-
افکار ما را غرق در طوفان نمودی نازنین
پنجشنبه 10 دیماه سال 1394 21:20
افکار ما را غرق در طوفان نمودی نازنین باخاطراتت در دلم کوران نمودی نازنین هم بال با دستان گرمت قلب ما پر می کشد حسّ ِ غریبی در تنم جوشان نمودی نازنین صیادِ من قلابِ مهرت را به جانم بسته ای از داغِ لب هایت لبم سوزان نمودی نازنین رسوا شدم در هرکجا چون می روی دامن کشان ما را به هر کوی و گذر جویان نمودی نازنین آرام می...
-
اگر که سر زند عشقت براین خرابه چشمم
یکشنبه 6 دیماه سال 1394 00:21
اگر که سر زند عشقت براین خرابه ی چشمم قسم که کاسه ی اشکی کنم شرابه ی چشمم نشسته ام سر راهت چو ذکر دل شده ممتد بدین کتیبه ی مهرت که شد خطابه ی چشمم نمی رسد دل تاکم به نور صورت ماهت به زیر ضرب نگاهت ... بزن جوابه ی چشمم و چون به نیّت حال ات تفاُلی زده مهدی دعا کند دل ما تا شوی صحابه ی چشمم غزل غزل بسرایم برای هر قدم تو...
-
می نویسم در کتابِ زندگی ... عاشق ترینم !
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 16:17
چشمهای بیقرارم زُل زده هرشب به راهت گونه ام خیس از نبودِ بوسه های گاهگاهت می نویسم در کتابِ زندگی ... عاشق ترینم ! آتشی انداخته بر جانِ ما فصلِ نگاهت مملو از گرمای عشقشت در تنِ بالینِ سردم ، خاک شد شاهِ غرورم پیشِ چشم بی گناهت بوی مریم می دهد گلهای باغِ سیرت تو چون خدایم سالها دستی کشیده روی ماهت ابر دلتنگی فضای خاطرم...
-
دلتنگی
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 18:53
تازگی ها این گلویم بغض دارد بیقرارست طعمِ شورِ مانده بر لب هدیه ی این روزگارست زخم دارد برگه های خیسِ تقویمِ اتاقم روزهایش زیرِ شلّاقِ زمان در احتضارست روزگاری آب می شد در دهانم بوسه هایت یادِ این نوشابِ شیرین درسَرِ من ماندگارست درنبودت عاشقانه روی کاغذ می نویسم حسِّ خوبِ با تو بودن چون درخت و جویبارست نامِ ماهت روی...
-
حاشا نکن !
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 14:24
حاشا می کند چشمهای رسوا گرم ، شهادتِ ردپائی شرجی ، گو شه ی آستین عاشقانه ها ، ... و دادگاهِ بی منطق ات ، مرا تبعید می کند به جزیره ی خاطرات ! مهدی جابری پ . ن : کاش خدا قبل از نفس کشیدن دوست داشتن یادت می داد !
-
فصلُ الخطابِ قصه ی لب های غمگینِ منی !
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 12:45
فصلُ الخطابِ قصه ی لب های غمگینِ منی پایانِ گُنگِ بوسه ی تب دارُ سنگینِ منی جغرافیای چشمهایت می شود مقصودِ ما گاهی نگاهی کن مرا ... درمان ُو تسکینِ منی مغلوبِ دستانِ تو شد پیراهنِ فرهادِ دل ! عریانُ بی پروا که چون ... در خواب شیرینِ منی امشب بیا مستم بکن با چشم های نازِ خود درویش خوان ، می گویمت : همکیش و ُ آئینِ منی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 17:44
در خواب من جغرافیائی بود لب ها را به دست آدمها دوخته نان روغنی در دست های رنگارنگی بود کیسه کیسه دروغ جای نان می فروخت و شب ها در حمام خون غسل میت در خواب من دستگیره محبت را باتوم ها شکسته دیوار حاشا بلند و خانه ی بی وجدان ها از چشم مادران داغ دار نم کشیده بود در خواب من خیابان گناه های کبیره زوج و فرد شده بود و فقط...
-
بگذار کمی کودکی کنم !
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 01:02
کودک والد درنگی کن کمی تسلیم شو اندکی تسلیم خط های تنِ تقویم شو تا کجا اندیشه می سازی برای ذهن ما ؟ گاه بردار آن کلاهت را کمی تقسیم شو زندگی چون نقشِ عشقی را نزد بر راه تو مثلِ مُرده ... واردِ این مجلسِ ترحیم شو مَرد را با درد ماندن در زمین نامیده ای کوه دردت را نمی خواهم بدین تفهیم شو خسته از نامردمی ها ... روزگارم...