خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

دختری جرمش فقط عریان شدن در شهر بود
پای منبر بر تنش زُنّار را انداختند


کم فروشان بینِ مردم عشق بازی می کنند
بر گلوشان کِی طنابِ دار را انداختند ؟


خون خلق ا.. را در شیشه هاشان می کنند
پشت شیشه " شد تمام این بار " را انداختند


ناله و نفرینِ مردم را خریدند عاقبت
لقمه ی شرم و حیا ؛ ... دیوار را انداختند


در هوای این خیانت ، عشق هم بیمار شد
با گلوله ... بی تامل ... یار را انداختند


پیکر بی جانِ او هم در خیالم دفن شد
ناکسان چون فرصت دیدار را انداختند !



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد