ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
حاشا می کند
چشمهای رسوا گرم ،
شهادتِ ردپائی شرجی ،
گو شه ی آستین عاشقانه ها ،
... و دادگاهِ بی منطق ات ،
مرا تبعید می کند
به جزیره ی خاطرات !
مهدی جابری
پ . ن :
کاش خدا
قبل از نفس کشیدن
دوست داشتن
یادت می داد !
در خواب من
جغرافیائی بود
لب ها را به دست آدمها
دوخته
نان روغنی در دست های رنگارنگی بود
کیسه کیسه دروغ جای نان می فروخت
و شب ها در حمام خون
غسل میت
در خواب من
دستگیره محبت را باتوم ها شکسته
دیوار حاشا بلند
و خانه ی بی وجدان ها
از چشم مادران داغ دار نم کشیده بود
در خواب من
خیابان گناه های کبیره
زوج و فرد شده بود
و فقط بچه های بعضی ها
مجوز تردد داشتند
خواب و بیدار
در این اندیشه ام
بیدار شدن بدتراست یا خواب های من ؟!
مهدی جابری
مهرماه 1401