خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

هزاران بار می بازم به چشمت چون که لیلاجست !




سراغ ما بیا امشب که دل دریای مواجست

و دستانم بگیر از آب تنهائی که محتاجست

 

بهشتی دور هستی ، من درین دریای طوفانی

غریقت را پناهی ده به آن خانه که از عاجست

 

کمان ابروی ماهت در شکار این دل استاد است

نگاهی کن به تن پوشم که از عشق تو خرّاج است

 

و جای پای مهمیز تو جامانده به پهلویش

نمی داند کسی شاید ولی عشق تو سرّاجست

 

دو چشمم زیر پای چرخ قسمت خون شده اینجا

کمی بر این دلم دستی بکش عمرم به تاراجست

 

سر میز قمارت می نشینم با تنی خسته

هزاران بار می بازم به چشمت چون که لیلاجست

 

خدایا کاسه ای از صبر می خواهم درین بستر

کمی با من مدارا کن ... دلم دریای مواجست !


be careful

  این عشق ،

 عمیق است  .

 جلوتر بیائی ،

 غرق می شوی !



 گوشه ای تنها

 در خیال خود

 پا می کوبد و می گرید ...

 کودکی میان شما

 می گویم این طور بهتر است 

 لااقل 

اشک هایش را نمی شمارند !

از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ! ( 13 )

  


  چیزی درین میان لنگ می زند

  چیزی مثل پای دودِ سیگارم

  روی پنجره ی اطاق ...


  مثل راه رفتن دست های بی حس پر از سوال

  مثل حکاکی ی دیوارسالها به یادگار

  مثل لمس هوای بی عطر و ماندگار

  مثل نگاه پرازتشویش علاقه ام

  بر تعویض خاکستردان خاطرات

 

  چیزی درین میان لنگ می زند

  مثل تاب خدا

  که سوار نمی کند مرا

  بی دعای تو

  در نفس های طولانی ی هنگام خواب

 

  چیزی لنگ می زند

  مثل خنده های زورکی ام ... درین میان

  به بازی ی ... روزگار !