خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ( ۳ )

 

 

 

 رگهایم تیر می کشد ،  

 

 برای شعری که سَرَم آوار می شود !  

 

 برای هوائی که در من حبس می شود !   

 

 و لحظه ای که  

 

  از فرطِ خُماری به نگاهی خراب می شوم!    

 


 

 دست هایم می لرزد  ،    

 

 برای رسیدنِ   

 

      ‌حکمِ حلق آویز شدنِ بغض  ، در چشم  هایم !      

 

 برای  تمام کردنِ نقاشیِ رها شده ی کنارِ اطاقم !    

 

 و ثانیه هائی که   

 

                      در نشئه گیِ تمامِ تو ناتمام  شوم  !  


 

 

 حالا مانده ام ،   

 

 با حضورِ بی رنگ م ، بین خیال های تو  !   

 

 با خاموش ماندن م  ، لابلای خط های تو  !     

 

 و  فاجعه نگاهی که مرا برد به پرتگاه تو !      

 

 ...    

 

 دلم تنگ شده برای بهشت تو  ...  حوای من  !  


نظرات 21 + ارسال نظر
ترنجستان سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ق.ظ http://www.toranj0.blogsky.com

سلاملیکم سلاملیکم
خدا رو شکر که حوا خانم گلتون کنارتون هستن...
به یاد اونهایی که یار در بر ندارند هم باید شعر گفت...
از این غمگین تر...
اشکهای سرد
صورت داغش را
طراوت می بخشند
و
دیگر
هیچ...

حوا خانم در خیال من
در نگاه تو آدم عاشق
و در زندگی جاریست !
من به خیال تو فقط چشم خودم را بستم !
و
دیگر
هیچ ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ق.ظ

بلاخره اونجوری نوشتی که من می فهمم
وقتی بین خیالهاشی پس حضور توئه که رنگ داده به افکارش
سکوت هم که لای خطوطش داشته باشی پر از حرفی
حرفی که می فهمدش و به قلبش الهام میشه!
واینکه فاجعه رو قبول دارم اونم فاجعه ی نگاه رو!

شاگرد اگر از کلام استاد استفاده کند حلال است ....

آرام سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ق.ظ

اسممو تو کامنت قبل یادم رفت بزارم.آرام هستم از خیال بهشت

روح سفید سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

مرسی برای لحظه های خوب شعرهای خوب

سلام
زنده باشی

راحیل سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://reihan-67.blogsky.com

خوش به حال حوا بانو...

خوش به حال
حوائی که در بی هوائی های مفرط گریبانگیرم می کند .
خوش به حال
آدمی که اینگونه عشق ش به تصویر کشیده می شود
خوش به حال
من
که دوستانی مثل تو دارم
که شعر را می فهمند
و با خیال هایم همبازی اند !

آرام سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام
پستم رو کمی تغییر دادم ونظرات شما توی این اصلاح حذف شد
شرمنده ام همسایه!

گل مریم سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ

سلام
شعرتون قشنگه ولی...
کی گفته حوا سیب رو چیده؟!

سلام
راستش رو بخوای به نظر بنده
۱-حوا دستش به شاخه ها نمی رسیده واسه همین یکی کمک ش کرده!
۲- این نقاشی رو یه آقا کشیده !
۳-تصمیم گیری تو بهشت هم با بانوان بوده ، آدم عاقل که از درخت ممنوعه سیب نمی کنه !

منتظر سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.2561367.blogfa.com

و ثانیه هایی که در نئشگی تمام تو ناتمام می شوم ـ


زیبا بود دوس عزیز

در پناه حق ـ

نوید چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://snlove.blogsky.com

سپاس

نیکو چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ http://boyekhobegandom.blogsky.com

یه وقتی یه حرفایی انقدر کامل و سنگینند که جای حرف نمیگذارند . اونم واسه یه نفر مثل من که هیچی به اندازه خواندن شعر روحمو جلا نمیده جدا جدا یه کم ریلکس شدم و از استرس صبحم کم شد مرسی

سلام
یا آدرس ت را درست ننوشتی
یا من سعادت نداشتم دوباره خدمت برسم
دوباره آدرس ت را برایم بگذار تا بخوانمت

عروسک سخنگو چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ http://kafefenjoon.blogfa.com

چقدر این نوشتتون بوی نوشته های آرام رو میداد و چقدر دلتنگی تون لطیف بود

هرچقدر هم ایشون قبول نداشته باشند ولی ایشان استاد من هستند .
از داشتن نظر شما به خودم می بالم

آرام چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ب.ظ

گاهی ابرها هم
به احترام دلتنگیهایم می بارند
ودنیا لبریز می شود از حرف عاشقانه
حرفهای عاشقانه ای که فقط شایسته ی چشمان توست.
می خواهم روحت را
از عطر علاقه ام پر کنم
تا بالهای پریدنش را بگذارد کنار
ودر بن بست دستهایم بماند!

می گویند :

"ابرها به آسمان تکیه می کنند
درختان به زمین
و آدم ها به مهربانی به هم "

تو با کدام اندیشه هم آغوش شدی
که اینگونه با خاطراتت
بارانی ام می کنی ؟!

حامی چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ب.ظ

دلتنگ دلتنگیهای شیرین زندگی ام...
زندگی جاریست خاک سرخ من..

به اندازه یک ... !!!! ؟

سارا چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ب.ظ http://parndonline.blogfa.com

سلام من هم ازشماممنون ،به روی چشم .

برنا چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ب.ظ

رگها . دستهای لرزان . ماندنها و دلتنگ شدنها . تمام میشوند روزی ؟

جکایت دست ها
حکایت برگ درختان معلق
در آسمان است
وقتی انتظار نداری

پ
ا
ئ
ی
ز

را ببینی
که این تصاویر
هیچ وقت از این تکرار نمی ایستند

سیما پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام
ممنون از اینکه به وبلاگم سر زدین.. جواب به موقع نذاشتن شما برای کامنت من انگار این پیامد خوبو به همراه داشت که سری به وبلاگم بزنین از لطف و توجهتون ممنونم
شعرتونو باز هم خواندم... زیبا بودو دلنشین
موفق باشی دوست من
ضمناً ممنونم از اینکه لینکم کردین

سلام
به خاک سرخ خوش آمدی مهربانو

عاطی گلی پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ http://ate165.blogfa.com

سلام
خیلی دیر اومدم ولی دلمم نمیاد نگم که خیلی قشنگه
در هر صورت باید بگم
خاک سرخ العفو

سلام
رسیدن به خیر

دلارام پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://delaram360.blogsky.com

حوای من
اگر بارها سیب بدستم بدهی
و هربار بدانم از بهشت بالایی رانده میشوم
سیب را زودتر از دفعه قبل میربایم
چون من تشنه با تو بودنم

نکته: البته جوا باعث هبوط نشدااااااااااااااااا

گل مریم جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

نه دیگه نشد!

سلام
من تسلیم هستم

( آیکون لبخند با یک پرچم سفید )
حالا بخند مهربان

آرسینه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ http://tabitta.blogsky.com/

درود
لذت بردم
اما ای کاش شاعرانگیش بیشتر بود
اسطوره هایی اینچنینی نیازمند صرف زمان و انرژی بیشتری برای به بار نشستن هستن

گل مریم شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

حالا شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد