ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
در آستان نگاهت که می ایستم ،
کفشهای کلافه
مرا گم می کنند !
و پاهایم
عطر تن علف های تازه را نفس می کشند
با پنجره ای به عرق نشسته
از شرم حضور
زیر آفتابِ سینه چاک
برایت سفره ای از شعر پهن می کنم !
می خوانم
و بند بندِ دلم
از هوای آسمانت پرمی شود
آنوقت
در پیچ و تاب واژه ها
با آستین های آب رفته ام
دعا می کنم
تا یک طلوع دیگر
مهمان تو باشم زیبا !
خیلی خیلی زیبا بود
مثل حریر لطافتش رو احساس کردم...
الهی آمین
عالی
سفره ای از شعر...
یه کم یاد نفت تو سفره ها افتادم
وبند بند دلم از هوای آسمانت پر می شود
چقدر این تعبیر به متنت می اومد
نه بهتره بگم این تعبیر متنت رو آراسته کرده بود
ومن چقدر دلم هوای آسمانش را خواست
نظر لطفته
سلام دوست عزیز
سروده بسیار لطیف و دلنشینی بود لذت بردم
بهترینها رو برات آرزو می کنم
خیلی زیبا ست
مرسی