خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

نقدی بر شعر ساعت ، سیزده و سی!

   

 

      نقدی بر شعر ساعت ، سیزده و سی!  

    ( شعر اثرمشترکی از سرکار خانم مهناز چالاکی و جناب آقای 

     کامران  قائم مقامی  )

    

    ساعت ، سیزده و سی!

    پلکِ شهر؛
    هنوز صبحانه ی خورشید را ندیده بود
    مسافری در مه
    ریشه های سرباز را شمارش می کرد!

    یک زن
    یک مرد
    چمدان قهوه ای خود را
    بر دوشِ مورچه های کارگر دیدند!

    نفس روی گُسل
    عقربه ها سنگین
    چشم ها تبدار
    آژیرِ گمگشته؛
    طنابِ سرخش را
    در لابه لای گوش هایِ
    تاول زده ی باد ، گره می زد!

    و یک حادثه-
    در پُشت دوربین می گفت:
    "ساعت ، سیزده و سی!" 

 

    برآن شدم تا  نتیجه ی خوانشی را که بر این شعر توسط اینجانب  

    صورت پذبرفته است ،  در ادامه مطلب تقدیم نمایم .  

    در صورت تمایل می توانید مطالعه و بهره برداری فرمائید . 

    ساعت ، سیزده و سی!
    پلکِ شهر؛
    هنوز صبحانه ی خورشید را ندیده بود
    مسافری در مه
    ریشه های سرباز را شمارش می کرد!

    یک زن
    یک مرد
    چمدان قهوه ای خود را
    بر دوشِ مورچه های کارگر دیدند!

    نفس روی گُسل
    عقربه ها سنگین
    چشم ها تبدار
    آژیرِ گمگشته؛
    طنابِ سرخش را
    در لابه لای گوش هایِ
    تاول زده ی باد ، گره می زد!

    و یک حادثه-
    در پُشت دوربین می گفت:
   "ساعت ، سیزده و سی!"


 

   یا لطیف
   با سلام و عرض احترام خدمت اساتید و خوانندگان محترم 

   و ضمن تشکر و قدر دانی از شاعران محترم سرکار خانم چالاکی 

   و جناب قائم مقامی با هم به خوانش شعر ایشان می نشینیم .
    قبل از ورود به نقد ذکر این نکته لازم است که نمی‌توان انتظار 

    داشت  خواننده‌ای شعر را بدون آگاهی‌های نسبی‌اش بخواند . 

    چنان که هیچ خواننده‌ای نیز یک متن فلسفی یا نظری یا خبری 

    را با پیش‌‌آگاهی‌های یکسان نمی‌خواند.

    در نگاه کلی :
    متن‌ها طوری در زیر ژانرهای گوناگون قرار گرفته اند که 

    خواننده را با گونه‌های متفاوتی روبه‌رو می‌کنند  

    مطالعه‌ی یک متن خبری ، بیشتر ذهن مخاطب را متوجه‌ی 

    شرایط موجود و کنش و واکنش‌های سیاسی/اجتماعی‌ ی روز 

    می‌کند. اما اگر قرار باشد از دیدگاه فلسفی  به شعر نگاه شود  ،    

    برداشت مخاطب با توجه به‌پیش‌آگاهی‌هایش از یک متن خبری 

    ، عمیق‌تر و متفاوت‌تر می‌ گردد .
    
شاعر محترم در خصوص نوع نگرش خود به شعر مسئله را 

     ساده  و از نوع اول ( دیدگاه خبری ) عنوان نموده است . 
    
اینجانب سعی نموده تادر حد بضاعت فکری از منظرهای مختلف 

     به خطوط شعر نگاه کرده و برداشت از خطوط را باز به عهده 

     شما عزیزان بگذارم .
 

     ساعت ، سیزده و سی!
    در ابتدا وقتی به واژه ساعت برخورد نمودم شعر زیبای 

     فروغ فرخ‌زاد “و ساعت چهار بار نواخت” در ذهنم تداعی شد .
    ساعت به مفهوم ساده و بیرونی خود به همان دستگاه مکانیکی   

    و  نمایانگر زمان است تعبیر می گردد .
    
در دیدگاه فلسفی ساعت از شکل بیرونی‌ اش جدا شده و ضمن 

    حفظ مفهوم ساده  خود ، مفاهیم دیگری از زمان را به‌خواننده 

    منتقل می‌کند بطور مثال ساعت نمادی از تکرار یک تسلسل 

    می تواند باشد .
    در توضیح علامت تعجب آورده شده در  انتهای خط اول نیز  

    می توان اظهار داشت شاعر امیدوار است شکل زبان و شکل متن 

    و در نهایت ساختار اجزای متن و ساختار کلی متن،  بر مخاطب 

    تأثیری ژرف یا ویژه بگذارد . 

    پلکِ شهر
 

    اضافه استعاری البته نه چندان جدیدی است که در ابتدای پلان 

    مورد نظر شاعر به صحنه آمده است .
    و ترکیب آن با  خط “هنوز صبحانه ی خورشید را ندیده بود 

    ”  از نظر شاعر اشاره به بیداری و بی خوابی شب تا صبح دارد .
 

    صبحانه ی  خورشید  


    از نظر اینجانب خورشید سمبل گرمی و زندگی وامید و حیات است 

    و صبحانه نوعی پذیرائی یا مهمانی ،صبحانه برای خورشید  

    می  تواند  بازتابی از تابش به محیط پیرامون او باشد که نهایتا  

    به خورشید بر می گردد .
     از دیدگاه عرفانی  خورشید یا آفتاب اشاره به پروردگار عالم تاب دارد 

    و اگر بخواهیم تلمیحی در ذهن مان بیاید شاید مصداق آن دو آیه  

    ذیل باشد :
    1-   یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ
     2-  ( سوره بقره – آیه 257   ) - ...خدا سرپرست مومنان 

     است و آنان را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون می آورد ....

    در این قسمت از شعر چون منظور شاعر به اذعان ایشان شب  

    زنده داری است ، در نگاه اول به نظر می رسد که واژه “صبحانه ” 

     در متن به درستی بکار گرفته نشده و نوعی تناقض برای درک معنی  

    بوجود آمده است .
     چرا که خورشید معمولا بخشنده است و دهنده و در اینجا این  واژه  

     معنی جمله را به  نوعی به بازتاب گرفتن نور توسط  

    خورشید ( صبحانه  خورشید ) تبدیل شده است  .
     نور خوردن باید برای زیر دست خورشید بیان شود نه برای او که  

    همواره می تابد . درست است که پلک شهر این را ندیده است  

     و این از دسته انتظاراتی است که هیچ وقت میسر نخواهد شد  

     پس اگر بخواهیم برای این کار ناممکن لفظی را انتخاب کنیم 

     بهتر از مجاز  چیزی یافت نمی شود  .

 

    مسافری در مه
    
ریشه های سرباز را شمارش می کرد!

    شاید جمع  دو واژه  مسافر و مه به انسانی خاکستری تبدیل شود.  

    انسانی که مقصدی دارد اما اندیشه اش هنوز در پس پرده ابهام  

     خواننده قرار گرفته است .
    
ریشه های سرباز یک اضافه استعاری است و می تواند  به معنی  

    باورها و اعتقادات انسان باشد . 
    
واژه ی سرباز ایهام دارد : 1- لشکری 2- سر بازنده،  فدائی 

   ( به تعبیری انسان عاشق هم می توان در نظر گرفت چرا که عاشق  

    فدائی معشوق است  ). 
   
در این قسمت عینا متن خود آقای قائم مقامی را می آورم 

    که البته از دیدگاه خودشان به قضیه نگاه نموده اند . 

    “ریشه ها به سرباز تشبیه شدند تا جلوی این حادثه ی ناگوار را  

    بگیرند . به عبارت دیگر، جلوی تیک تاک این ساعت که در حا ل 

     نزدیک شدن به این ماجراست را بگیرند “

 

    به نظر می رسد تشبیه ریشه ها به سرباز از این دیدگاه نوعی 

     تقابل بین دیدگاه ظاهری و باطنی واژه ها در ادامه شعر ایجاد کند .

    جدای از معانی فوق من ریشه هائی که بیرون زده اند را برای این  

    قسمت می پسندم . 
    
با این روش در واقع باور و اعتقادی ریشه دار توسط مسافر بیرون   

     کشیده می شود . ( تفتیش عقاید ) 

    یا استعاره ای از حقیقت درونی است . 
 

    یک زن
    یک مرد
    چمدان قهوه ای خود را
    بر دوشِ مورچه های کارگر دیدند!

 

    در ادامه شعر ، ناگهان صحنه ی دیگری  وارد خطوط شعر 

    می شوند و نوعی سر در گمی برای ارتباط عمودی با خطوط 

    ماقبل خود ایجاد می نمایند .

    من بر این باورم که این قسمت خود یک شعری جداگانه است 

    و تفسیر خاص خود را دارد و البته  در نگاه اول اصلا از نظر 

    ظاهری با خطوط قبل و بعد آن همخوانی ندارد .
   
تاکید بر واژه ی  “یک”  از نکات فنی برای تفسیر شعر است که 

    در نقد شعر نگاه از جناب استاد قزللو روی این واژه قبلا درشت 

     نمائی لازم صورت پذیرفته است 
   
( لینک مربوطه : ://www.shereno.com/news2.php? 

     op=show&id=11085    بخش نظرات . توضیحات استاد  

     قزللو )

 

      در میان واژه ها حذف واژه ی قهوه ای می تواند صورت 

    این قسمت از شعر را زیباتر نماید چرا که کمکی به روشن شدن 

    بیشتر مطلب در ذهن نمی نماید و حذف آن نیز معنی شعر را 

    عوض نمی کند .

     در این خصوص نظر خود شاعر می تواند راهگشا باشد .

     قبل از نتیجه گیری برای خطوط میانی و در واقع ستون فقرات شعر  

     ابتدا ادامه خطوط  را به احترام جناب قائم مقامی با خوانش 

     خودشان ادامه می دهیم . سپس یک نتیجه گیری کلی می شود .

 

    “
    نفس روی گُسل
    عقربه ها سنگین
    چشم ها تبدار
    این تصاویر حالات افرادی که در آن صحنه بودند را نمایش 

    می دهد.
    نفس روی گسل-هر لحظه امکان خارج شدن آن بود/چون قب
ل 

     از آن اشخاص با دیدن این حادثه نفس در سینه حبس شده بود.
    
عقربه ها سنگین-یعنی عقربه ها یا به عبارت دیگر ، 

     زمان نمی خواست شاهد چنین حادثه ای تلخ باشد برای همین 

     خودش را سنگین می کرد تا دیرتر این زمان بیاید.
    
چشم ها تبدار-نماد کسانی که حالات غم و ناراحتی در چشم ها ی 

     آنها مشاهده می شود.
    
از آژیر تا گره می زد-یعنی آمبولانس در پشت ترافیک سنگین 

     مانده بود و فقط صدای آن به گوش می رسید آن هم توسط باد.
 

    بند آخر هم برای تدوین شعر است:
    
زمان وقوع حادثه را نشان می دهد.”


     از قسمتی که تصویر شعر به یک مرد و یک زن اشاره می کند 

     تا پایان زمان گره زدن به گوشهای تاول زده ی باد انگار شاعر 

     در هر location  تصویری را در حال ضبط کردن دارد .

    نگریستن به اطراف را با توجه به توضیحات قبل درواقع 

    جهان بینی عنوان کرد .

     اما به ظاهر شعر در همان ابتدای رسیدن به یک زن و یک مرد 

     تمام شده بود .

 

    دوربین 
    
و در انتهای شعر، شاعر محترم برای درست نمودن این وضعیت  

    مغشوش و آشفته ی خواننده  با دوربین به کمک ذهن خواننده 

     می آید که :
 

    این ها همه تصاویری بودند نکته جای دیگری است !

  

    نکته جالبی که نظر من را در انتهای شعر  جلب نمود نوعی 

     تکرار واج هاست به گونه ای که 
    
سه بار واژه یک در متن شعر آمده است . 
    
و بعد تکرار واژه ساعت و اعلام همان سیزده و سی !
     این جمله به لحاظ زیبا سازی به انتهای شعر کمک زیادی 

     می نماید چرا که اگر این هم نبود انتهای شعر هیچ ارتباطی 

     نمی توانست با بند آغازین خود ایجاد نماید .

    ضمنا قسمتی از پیام هم پوشش داده شده است .

    همچنین نوعی ایهام نیز دوباره از نظر معنائی در خط آخر 

    مشهود  است :

 

    “ساعت سیزده و سی ! “
     دلالت بر این دارد که :
    1-تمام این وقایع در یک آن از نظر گذشته است .
    2-در 24 ساعت چون یک دور کامل و برگشتن به همان زمان 

     است

     و اما نکته ای ظریف تر :
    از عقربه های ساعت ظاهرا خبری نیست اما همانطور که د
ر 

     انتهای شعر به آن می رسیم انگار که اعلام ساعت بیانگر 

     نوعی حرکت و تلاش است برای عقربه های بزرگ و کوچک 

    که یکی با سرعت بیشتر و یکی با سرعت کمتر مشغول گشتن 

    به دور یک محور برای معنی کردن زمان در هر لحظه می باشند .

 

    نتیجه گیری :

    1- شعر از شروع  و خاتمه خوبی برخوردار است
    2-استفاده از آرایه های ادبی و استعارات به خوبی به 

    چشم می خورد
    3-به نظر می رسد شاعر در بسط دادن و تصویر سازی 

    با مشکل همراه است . چراکه ذهن خواننده را از این سو 

    به آن سو می کشد که راه پله ی عمودی شعر را گم می کند 

    و کلید را هم در انتهای شعر قرار داده است .
    4-این گونه اشعار علیرغم ظاهر ساده خود به نوعی خوانندگان 

     خاص خود را طلب می کند که طالب شکافتن خطوط معماگونه اند .


    در نهایت علیرغم اینکه جناب قائم مقامی اشاره کوتاهی 

     به زمان نموده اند پیام شعر را این گونه هم می توان 

     تفسیر نمود :

     در پی تلاش هائی که در نگرش به جهان اطرافمان وجود دارد 

   به این نتیجه می رسیم که حقیقت درونی تمام اتفاقات اطرافمان 

    یکی است و همین حقیقت مشترک است که روش نابی برای 

   درک کلیت جهان به ما می دهد 

   همچون تقارن در نقاشی و معماری ، که هر بخش به ظاهر در 

    مقابل همند اما در نهایت به یک وحدت و پیوستکی  چشمگیر 

   می رسند. مثل همان عقربه های ساعتی که باز به یک نقطه 

    بر می گردند .

 

    از حوصله ای که به خرج دادید تشکر و قدردانی می کنم 
 
    برای شاعران محترم نیز آرزوی موفقیت روزافزون دارم

     در پناه حق باشید
      با مه
ر 

 

      منبع :  

     http://www.shereno.com/news2.php?id=11344 

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ

سلام
شعر قشنگیه و... من درحدی نیستم که ادامشو بخونم

راحیل جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:49 ب.ظ http://rahil-boveiry.blogfa.com/

سلام جناب جابری عزیز و ممنون به خاطر مهربانی بی حدتان نقد کامل و جامعی بود موفق باشید

عزیزدوست جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ http://maaheshab.blogfa.com

سلام شاعر
با غزلی به روزم

ماندم میان غربتی تاریک و نمدار
پروانه بودن سهم قلبم نیست انگار

خوشحال می شم با نقد و نظر زیباتون همراهیم کنین

بنفشه جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ http://baghefiroozeh.persianblog.ir

همیشه درود اینجا گلی نبود برای تقدیم...

ببخشید اگر که پاسخ محبتتون رو دیر میدم که ...

می دونم درکم می کنید

ممنونم که همراه بودید با در روزهای سخت

حتما به شما در فیسبوک می پیوندم

دریا باشید و بیکران

سلام بنفشه عزیز
ما و دوستان بی صبرانه منتظر شمائیم .درخواست رو به نام خودم بفرست تا تائیدت کنم .
در پناه حق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد