خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

می نویسم ! ( نوشته ی آزاد )

 

 

 


 می گویند در دنیا خاک سرخی است که هرچه آب

 می خورد سفت تر می شود اما من بعد از اینهمه

 باران ، سراسر ترک شده ام !

 
  گاهی وقت ها فکر می کنم آبستن شده ام

 از اینهمه بغض فروخورده و فکر غریب ای است

 اگر این نوزاد را از تو ندانم .

 همه آدمها بغض دارند ، خلوت و شریکی  ؛

 شریک خلوت و تنهائی های من ، همین بغض های

 فروخورده ام هستند که چنگ می زنند بر اندیشه های

 جوهر گونم و ذهن را می پاشند روی کاغذ چرکنویس

 هزارتا و فاحشه ی تن شان را هم آغوش پس مانده ها !

 این را نوشتم که بدانی آدمها چقدر شبیه همند

 و چقدر نسبت به هم بی گذشت و چقدر نسبت به

 هم ناشناس ای آشنای ناشناس من .

 می خواهم ازابتدای نامه ای بی جواب برایت بنویسم .

 ....

 می نویسم !

 می نویسم دست هایم را پیدا نمی کنم  .

 می نویسم که چقدر خودم را با این تن

 خاکی ی سرخ ، تنهائی به جای ابر و موج  و

 اشک و ترانه جازده ام و تو مرا خواندی و

 خواندی و هیچ نگفتی.

 می نویسم از شب که تن پوش سیاه مخملی اش

 را به روی ستاره ها کشید تا سردشان نشود

 و آن را به تو بخشیدم و تو فقط مرا خواندی

 و خطی ننوشتی  .

 می نویسم از آه یخ کرده آسمان و از غبطه

 به اینکه چگونه این همه گرما و سرما را تحمل

 می کند و من که اندک سوزشی در قلب خود دارم از

 تحمل آن عاجزم .

 می نویسم از صفر مطلق . از کبودی انگشتهای

 غرور در فشار طنابی که بر گردن احساس 

 انداخته است . 

 می نویسم که حتی بلعیدن مسکن شعرهایت برای من

 چاره ساز نیست .

 می نویسم و تو نگاه می کنی و هیچ  نمی گوئی  .

 دگمه ها کی برد را می زنم تا از سرشان خون بیاید

 کبود شوند و من  گناهکار و محکوم به حکم وجدان تو 

 و روانه ی زندان چشم های بی گناهت  تا بی فرجام و

 تا ابد پشت پلک های تو جا خوش کنم .

 می نویسم روی شیشه ی مانیتور ذهنت که چوب خط

 زندگی ام را از بالای آسمان حافظه ام همراه

 اشکها روانه می کنم تا فراموش شود چند روز است

 بی تو ام .

 می نویسم و تو مدام نگاه می کنی و حرفی نمی زنی .

 می نویسم از آخرین نسخه ای که برایم پیچیده شده .

 از اینکه بغضم را به تمنای نگاهی و حرفی فرو خوردم

 و در شمارش ثانیه هائی که قراربیقراری های من  ،

 دیر یا زود برای چشم گذاشتنم وعده داده بود  ،

 لحظه های نیامده را بلعیدم تا عطر خیالت در

 مهمانی سنسورهای مغزم پایکوبی کنند و صدای تپش

 را که از صفحه گرامافون قلبم به تمام رگها جاری

 می شود به گوش ات برسانند  .

 اما باز هم تو نه آمدی و نه گفتی و نه نوشتی .

 بوی گند عقل تا هزار فرسخی ی این خاک سرخ وجود

 ندارد پس بی ترس از راهزنان ، روزی به کنارخاکم

 بیا و دستهایم را به هم برسان .

 تصویر پازل ترکهای خاک سرخ من  جمع واژه های

 بی آب و تشنه ی او نیست .

 ریشه ی دست های مذاب شده در دیروزمان

 عطر دل بستگی های امروزمان

 و یاترس از سقوط مبهم فرداهایمان است

 پس اگرقرار است فردا دستهایم را نبینم

 امروز که می توانم ،

 از تو می نویسم زیبای من !
 

 

 مهدی جابری - فرورودین 90

 ( از دفتر درددل های یک قلم -

  بخش اول : می نویسم ! )

  

نظرات 7 + ارسال نظر
ژیلاراسخ سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.jilarasekh.com/

درود جناب جابری بسیار زیبا نگاشته اید حسی خاص دراین نوشته زیبا یافتم آفرین

سلام سرکار خانم راسخ
زنده باشی

همسایه سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ب.ظ

تو سرت گرم بهار است و
زمستانش را
پشت این پنجره ی بسته
نخواهی دیدن
تو به تفسیر خود از فاصله بیزاری کن
او به تعبیر خودش گرم حقیقت چیدن...
این جدایی همه در حس تو و باور اوست...

بخشی از سروده یی جدید (با اندکی تغییر) تقدیم حضور شما

برقرار باشید

فاصله درد من و درد تو است
صحبتم بر حرف این ما و من است
گر تو را رمز حقیقت فاش شد
مرز خود بردار تا جان در تن است

البته در جواب سروده ی زیبای شما

بی تا عرب زاده سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ http://ghoghnoos35.blogfa.com/

در میان اوهام خیالات خاکستریت
گم شدم
تلاطم کلماتت
هوای درونم را طوفانی کرد
سلام دوست عزیز
بسیار غمگین خواندمت و با ثانیه هایت دلگیر شدم
بهترینها رو برات آرزو می کنم

سلام بی تای بزرگوار
ممنون از حضورت

مریم چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ق.ظ http://www.masterofpuppet.blogsky.com

سلام .
گاهی سکوت فریاده و الان از اون موقع هاست ....

سلام
ممنون از نظرتون

مریم پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.masterofpuppet.blogsky.com

گاهی مطلبی رو یه جایی می خونی حس می کنی حس خودته الان از اون موقع هاست ...

مریم جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ http://www.masterofpuppet.blogsky.com

باعث افتخار که لینکت کردم و اینکه کمیک هم داستانهای گارفیلده که کارتون مورد علاقه ی منه .

ابراهیم- حاج محمدی جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ http://27042704.blogfa.com/



شکســـــت چشــــم های تـــو رکورد دلربائی و

عجیـــــب می کنـــد غمت به مُلک دل خدائی و

تمـــــام هــم و غّم من شده ست فکر و ذکر تو

به ایـــــن امیـــــد زنــده ام که از درم در آئی و

بـــــه حال زارم افتـــــدت نــگاه و باورت شود

تمــام دردم از تـــــو و بـــــــه درد من دوائی و

چو از تو هست درد من زتوســت هم دوای من

نه خواستم نه خواهــم از بجــز تو من شفائی و

کســــی دگـــــر دل مــــرا نمی رهــاند از قفس

توئــــی فقــــط امـــید دل که شُهره در وفائی و

به طلعـــــت نـــــگاه اگـر فروغ چشم من شوی

به یـــــک کــــرشمه از پـــس غــم دلم برآئی و

گمـــــان نمی کنـــــم شـــــود زخوبروئی تو کم

زدیـــــده ی یتـــــیم مـــــن غبــــار غم زدائی و

ببیــن چگــــونه در تـــــب خیـــــال توست آینه

بعیـــــد نیســـت از تو اینــــــچنین هـنر نمائی و

بـــــیا کـــه مـن به دور تو بگردم از صمیم جان

بیـــــا که کـــار طبـع من شود غزل سرائی و ...

سلام .
ممنونم از لطف و عنایت تون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد