خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

خاک سرخ

اشعار و متون ادبی به قلم مهدی جابری

بی بهانه ! ( نوشته آزاد )

    معلم مقدس ترین واژه روزگار است


    چندین سال پیش در محل کارم با شخصی تحت عنوان مشاور مدیرمان  آشنا شدم . 
   طی جلسات و دوره های آموزشی که برایمان گذاشت با نگرشی جدید به کار و زندگی 
   آشنا و هرچه گذشت او را معلمی یافتم دلسوز ، انسانی وارسته و شاعری توانا .
    اما به ناگاه پائیز چه غافلگیرانه دفتر زندگی اش را بست  . 

    مهندس  مجتبی کاشانی  تولد: 1327 – وفات 23 آذر 1383  

    فوق لیسانس مرکز مطالعات مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد ،
    دوره های مدیریت صنعتی ،‌مهندسی صنایع و کنترل کیفیت فراگیر را در ‍ژاپن گذراند
    هفت کتاب با نام های : از خواف تا ابیانه ،‌بارن عشق ، به آیندگان ، روزنه ، پل ،
    عشق بازی به همین آسانی ست ،‌خویشتن را باور کن
    و دو کتاب در رابطه با مدیریت : از گاراژ تا کلینیک ، نقش دل در مدیریت،
    از این مدیر فیلسوف و شاعر منتشر شده .

   چند سرود که خیلی هم سروصدا کرد برای رادیو ساخت مثل «بابا خون داد, دلیرانه,
   همشاگردی سلام, جانباز, مدرسه‌ها واشده و...» که مدت‌ها در مدارس از سرودهای
   بچه‌ها بود و از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد.... 

   به همت او و انجمنی که پایه گذاری کرده بود 240 مدرسه توسط اعضا گروه و کمک‌های
   جمع‌آوری شده، از مردم ساخته شد

  وی پس از سالها مطالعه درباره ی مدیریت در کشور ژاپن و تطبیق آن با آموزه‌های
   ایرانی- اسلامی، نظریه‌ای را ارائه داد که از آن به عنوان «نقش دل در مدیریت» یاد
   می‌شود .  

   این کتاب را شخصا خوانده ام و بسیار نکته های ارزشمندی در آن وجود دارد . ...

   جسم او تاب و توان این روح بلند را نداشت و  آذرماه 1383 در تهران بر اثر بیماری
   سرطان فوت کرد . 

 

    یاد و خاطره اش را گرامی می دارم  . 

   شعر زیر را به احترام گرامی داشت آن بزرگوار  در ذیل تقدیم می کنم به همه
   دوستان و  معلمان عزیز و گرامی .


                                 

 

       مدرسه عشق ( زنده یاد مجتبی کاشانی )

    در مجالی که برایم باقیست
    باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
    که در آن همواره  اول صبح

    به زبانی ساده
   مهر تدریس کنند،
   و بگویند خدا
   خالق زیبایی
   و سراینده عشق
   آفریننده ماست.
   مهربانیست که ما را به نکویی
   دانایی
  زیبایی
   و به خود می خواند
  جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
   دوزخی دارد- به گمانم
   کوچک و بعید
   در پی سودا نیست
   که ببخشد ما را
   و بفهماندمان،
   ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
   در مجالی که برایم باقیست
   باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
   که خرد را با عشق
   علم را با احساس
   و ریاضی را با شعر
   دین را با عرفان
  همه را با تشویق تدریس کنند
  لای انگشت کسی
  قلمی نگذارند
  و نخوانند کسی را حیوان
  و نگویند کسی را کودن
  و معلم هر روز
  روح را حاضر و غایب بکند
  و به جز ایمانش
  هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
  مغزها پرنشود چون انبار
   قلب خالی نشود از احساس
  درس هایی بدهند
  که به جای مغز، دلها را تسخیر کند.
  از کتاب تاریخ
   جنگ را بردارند
   در کلاس انشاء
   هر کسی حرف دلش را بزند
   «غیرممکن» را از خاطره ها محو کنند
   تا، کسی بعد از این
   باز همواره نگوید: «هرگز»
   و به آسانی همرنگ جماعت نشود.
   زنگ نقاشی تکرار شود
   رنگ را در پائیز تعلیم دهند
   قطره را در باران
   موج را در ساحل
   زندگی را در رفتن و برگشتن
   از قله کوه
   و عبادت را در خدمت خلق
   کار را در کندو
   و طبیعت را در جنگل و دشت.
   مشق شب این باشد
   که شبی چندین بار
   همه تکرار کنیم:
   عدل
   آزادی
   قانون
   شادی...
   امتحانی بشود
   که بسنجد ما را
   تا بفهمند چقدر
   عاشق و آگه و آدم شده ایم
   در مجالی که برایم باقیست
   باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
   که در آن آخر وقت
   به زبانی ساده
   شعر تدریس کنند
   و بگویند که تا فردا صبح
   خالق عشق نگهدار شما.

   می‌شود، سبز بود با یک برگ

   می‌شود، شد بهار با یک گل

   از دل یک شکوفه شادی کرد

   دل به سودای یک شقایق داد

 

 

     برای شادی روح بزرگ آن مرحوم ذکر فاتحه ای کنید

   

      منبع  : ویکی پدیا  

نظرات 1 + ارسال نظر
گل مریم یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

روحشون قرین رحمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد