ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بگو چشمانِ نازت ، برق دارد یا شراره ؟
که آتش می زند بر چوبِ خشکی بی قواره
نگاهت ترکشی را در دلم ایجاد کرده
خیالم را سراپا غرقِ خونُ پاره پاره
سرِ انگشتهایم از فراقت خیس گشته
چه غمناکست این یادآوری های دوباره
دوای دردِ عشقم بوسه هایت می شود ... یا
چنان کوبم سرم را تا شوم بی آرواره
ولی ای کاش زین فریادها بیدار می شد
دمی وجدانِ خوابت با تکانِ گاهواره
درین خلوت دلم ... بارانُ .. خوابی ناب خواهد
زلالی تا برد... یادِ تو را ... زین یادواره
غزل خوانِ دو چشمت در تنِ شب ، رفتُ گم شد
برایش چشمکی زد آسمانِ پرستاره !