ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
در حقِ من ظلمی شده ، چون بی خبر رفتی سفر
چندیست اینجا مانده ام باچشمهائی خیس و تر
هرشب نگاهم می رود بر ساعتِ ولگردمان
پایان نمی گیرد چرا این لحظه های کور و کر ؟
دستی که آغوشِ تنش در خرمنِ مویت زدم
در بینِ انگشتانِ خود زندان شده در پشتِ سر
با رفتنت طوفان شده در بندهای سینه ام
هر بندِ آن جان می کَند چون ریشه با یادِ تبر
حالا تماشایم بکن چون شوره زاری گشته ام
بشکاف با دستان خود خاکِ دلم بارِ دگر
...
امروز هم ، بالا بمان ای پلکِ خوابآلوده ام
دیگر تو بی مهری نکن ...عشقم بماند ... پشتِ دَر !
سلام.
بعد از مدتها بروزم با...
به قصد صید کمین کرده اند دوروبرم
غزال بسته به تیرم، مپرس حال مرا...
به امید دیدار.
[گل]
سلام....
خوبین شما؟
شعر زیبایی بود مخصوصا عنوان شعر....
موفق باشید....
آخی خیلی زیبا بود . مگه چند بار یار اومده که پشت در مونده
آخ آخ خیلی گناه داشته
موفق باشید شعر قشنگی بود