-
خیالت می زند راهم که دزدانه لبت چینم !
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 09:39
منم عاشق به چشمانت که با میخِ نگاهِ تو مسیحائی شوم آخر چو کشته در پگاهِ تو چنان بر دستُ پایت خونِ احساسم روان گشته که گوئی هفت دریا هم نشوید روی ماهِ تو خیالت می زند راهم که دزدانه لبت چینم دو صد بوسه زنم چینت چو بنشینم به راهِ تو به تاری بسته این جانم غریقی منتظر گشتم دخیلت مثلِ درویشی شوم در خانقاهِ تو بپرسم وقتِ...
-
طلا خانم !
شنبه 2 مهرماه سال 1390 12:33
طلا خانم چشمت را باز کن تا نیفتی جائی که این تن های نفهم خاک آلود با شیون دستبندت دهان را ارزان می بندند قرص ماهت را به نان قرض می دهند آن بالا نشسته ای و خبر نداری اینجا خاک در خاک به خاک نشسته است !
-
بیا با این دلِ شوریده ام یکدم مدارا کن !
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 14:15
بیا با این دلِ شوریده ام یکدم مدارا کن از آن شهدِ لبت نوشان مرا خوابم گوارا کن دلم رگبارِ احساست و دیگر هیچ می خواهد کویری پُر ترک گشتم ، تو دریا را هویدا کن چِهِل رفت ازکفم حالا طناب دار می خواهم برای کشتنم موی کمندت را مهیا کن ستاره بر تن شب نقشِ دل زد ماهِ مغرورم اگر بیهوده می گویم نگاهی بر ثریا* کن ببین از دانه...
-
موذن عشق !
شنبه 15 مردادماه سال 1390 03:09
غروب که می شود موذن کوچه ی ما ، عشق را صدا می زند ... من هم زیر آلاچیقِ پلک های خسته ام با نمک های جا مانده بر روی صورت افطار ! صدایش مرا می کشاند تا انتهای بامِ علاقه و عاطفه تا قرنیز دلبستگی ... تا خلوتگاه پرت مان تا نشئگی ی تک تکِ سلولهای معتاد به گرفتن دست هایت ... تا تزریقِ هزارباره ام در مذاب دلخواستنی ی چشم...
-
باز هم آخر ندانستم که تاوان چه جرمی می دهم !
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 18:15
باز هم آخر ندانستم که تاوان چه جرمی می دهم بازجوئی می کنی !شکِ تو راپاسخ ... به نرمی می دهم گریه های بی امان آمد سراغم ، وقتِ خاموشی ی شب بغض هایم را به دستِ ضربه ی شلاقِ چرمی می دهم مشت هایت را گره کردی...زدی ... بر صورتِ افکار من باورت شد پاسخِ بی اعتنائی یت... به گرمی می دهم ؟ گُر گرفته صورتم از چیدنِ عکسِ زمانِ...
-
کشته شد احساس من از زخم چاقویت که بوی تن گرفته !
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 07:20
کشته شد احساسِ من از زخمِ چاقویت که بوی تن گرفته پس زدی دستِ مرا ذهنت چو بیماری ی سوء ظن گرفته واج هایت می شود شعری ولی صد پاره کرده فکر ما را از چه وقتی این قوافی در درونِ سینه ات مأمن گرفته ؟ می زنم شانه سر هر کوچه گیسوی تو را زیر نگاهم داد و بیداد نمی خواهم تو را تهران تا مازن گرفته واقعیت را نمی گوئی ولی این واژه...
-
می روم تا این که عبرت را درون قلب سنگت حک کنم
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 12:51
کودک عاشق دگر کافیست بازی گوش کن این راز من غده ای چون بغض مانده در گلوی سوتک ناساز من خاطراتم زنگ خورده در پس ماشین کوکی ی زمان پنجه ات در خاک دل رفته بدان ناکوک گشته ساز من * عشق را فتوا دهم دیگر نگاهت را نمی خواهم برو مثل ذرات معلق در هوا مسموم و ولگردی برو فرق احساسم شکستی زین سبب شرمت نمی گیرد مگر ؟ خرده هایش را...
-
باز شهری پر شده از صورتک هائی غریب !
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 23:03
باز شهری پر شده از صورتک هائی غریب در میانِ دختران با ظاهری مردم فریب جمله ای کم آشنا دعوت به قرصی بی رقیب مرده ها آمارشان بیش از کروری در جریب گونه سرخابِ زنانه عطرهائی بس گران غرق کرده از تعفن رنگ را در بوی نان کوچه ای نا آشنا در خودروئی چشمک زنان در سکانس بعد - ماشین - سوی زندان زنان پرده ی عفت دریده سالهای آزگار...
-
غزل خوانِ دو چشمت در تنِ شب رفتُ گم شد !
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 01:43
بگو چشمانِ نازت ، برق دارد یا شراره ؟ که آتش می زند بر چوبِ خشکی بی قوار ه نگاهت ترکشی را در دلم ایجاد کرده خیالم را سراپا غرقِ خونُ پاره پاره سرِ انگشتهایم از فراقت خیس گشته چه غمناکست این یادآوری های دوباره دوای دردِ عشقم بوسه هایت می شود ... یا چنان کوبم سرم را تا شوم بی آرواره ولی ای کاش زین فریادها بیدار می شد...
-
پشت چشمهای بسته ام
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 17:44
از ظهر که می گذرد سرم را بالا می گیرم پشت پنبه ی ابرها به دنبال لبخند قشنگی هستم که کودک ایمان مرا به فراموشخانه سپرد !
-
نیمه ی گم شده ی من !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 03:52
تو هنوز خوابیدی من در یخچال ذهنم نیمه ی سیب نگاهت را جستجو می کنم !
-
موج !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:32
تو را می فهمم چون صدای خنده های کودکی را می شنوم که برایم ترانه می خواند از دورادور دریای دلت و از قلبش در هرطپش موجی مثبت بلند می شود ... . . . . پس ساحلِ چشم هایم را غرق کن !
-
خوشبختی !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:15
اصلن بودن یعنی همین : با خاکم کشتی خاطرات بسازی غرق شوی در خود و ناخودآگاهم غواص شوی تا حس کنی دلت تور شده آنوقت می فهمی ماهی های دریای خدا هم این قدر مثل من و تو خوشبخت نیستند ... . . . کمی باور به تو قرض می دهم مانیا !
-
مهمان !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:13
آی ... کودک بازیگوش امشب چشم نگذاشته ام خاک نگاهم را کمی آب بپاش مهمان داری !
-
قمه !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:12
آنقدر می نویسم تا از سر این کی بورد خون فواره زند آنوقت می بینی قمه بهتر است یا احساس من ؟!
-
مرا آرام کن !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:11
مثل هر شب زیر بالش خدا نامه ای گذاشتی من هم بوسه ای به قاصدکی و هردو نامه ی بی جواب دوست داریم . . . راستی بالشت کجاست ؟
-
طلوع !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:09
برای طلوع خورشید تنها یک چیز مهیا کن : رخت خواب طفلکی شبهاهم در انتظار دیدن روی توست !
-
نمی دانم !
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:08
نمی دانم چقدر طول می کشد پیامبری معجزه ای بیاورد برای ظهورِ عکسِ دخیل این لب های مست اما باور دارم همین پُک های آخر از قلیان زندگی برای من کافیست تو را در احساسم غرق کند !
-
خاطره ها ....
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 10:10
کف دستهای خدا برقی زد وقتی که از پاشیدن ستاره ها رو تن شب خلاص شد ... یاد تو نگاه بی قرار من یک بغل زلال و برقی که روی دستهای ما فقط از خیال خورشید می چکید . . و چقدر زود همه خاطره ها خواب شدند ! ...... عیدت مبارک گلکم ...
-
مثلِ الکل در هوایت سوختم ای دختر آشوبگر !
جمعه 3 تیرماه سال 1390 12:10
مثلِ الکل در هوایت سوختم ای دختر آشوبگر با خیالت آتشی افروختم ای دختر آشوبگر شیشه ای در دست دارم آسمانم پر زابرِ خاطره کاسه ای از آب کُراندوختم ای دختر آشوبگر صبح شد لیوانِ خالی پرده ها بازستُ اما این دلم گفت صدها درس را آموختم ای دختر آشوبگر وقت رفتن اشکهایم را ندیدی پشت خود لعنت به من داغ کردم دستِ خود لب دوختم ای...
-
با دلم امروز یا فردا نکن زیبای من !
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 00:05
با دلم امروز یا فردا نکن زیبای من چشمهایم غرق در دریا نکن زیبای من تشنه ی عشقم بیا احساس را سیراب کن راز دل گفتم دگر ...غوقا نکن زیبای من سینه چون آتش و دل آغشته از بوی تو شد فکر اکسیژن و این گرما نکن زیبای من دست بر قلبم گذارم ضربه هایش پیشکش بیشتر این قلبِ ما شیدا نکن زیبای من با نگاهی سرد دل جا ماندِاَست در پشت سر...
-
تلخی نگاهت را نمی خواهم !
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 13:37
چگونه نویسم قلم تلخ می شود و آب مرکب چنان سخت می شود مثال نگاهش که بی رَخت می شود رگم بزند او دلش تخت می شود !
-
تا ابد لیلاج نامش دینُ ایمانم خرید !
جمعه 27 خردادماه سال 1390 08:43
بُر نزد دستی دگر وقتی دلش ما را بٌرید خشت ما هم با دلش از ابتدا بی جا پرید روزها سهمم فقط گل واژه هایش بودُ بس تا ابد لیلاج نامش دینُ ایمانم خرید در کنارم می نشیند دست ما رو می کند آسِ این بازی ی دل شد نبض ما را تا شنید خواستم دستش بخوانم سوی چشمش می روم چون که رازم فاش شد آن چشم آهویش رمید کودکی هایم تمامش نقش حکمی...
-
قمار باز !
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 21:12
بُر نزد دستی دگر وقتی دلشِ ما را برید خشتِ ماهم با دلش از ابتدا بی جا پرید
-
قرص خواب ماه !
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 09:36
میان جشنِ سکوتِ ستارگان ، ماه بالشِ مهتاب زیر سرش او صندلی های پارک من خیالِ تو ... و فقط چشم را بسته ایم . . میان قهقه ی ماشین ها روی زمین فاحشه ای کنجِ خیابان شلوغ در انتظارِ کشتنِ ثانیه ی چراغِ قرمزِ خدا .... من او و خدا فقط چشم را بسته ایم ... کاش با قرص خوابِ ماه آسمان هفتم می ماندیم !
-
باطری ی عشق !
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 20:09
دست هایت قطبِ مثبت قلبم ، نورِ چشمهایم تضمینِ تو !
-
چوب حراج !
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 11:14
شب باران با دلی در جیبش ... من بودم تو یک چوب حراج ... یکی خریدیم دوتائی پریدیم !
-
فریاد زیر آب !
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 06:06
در جستجوی فانوسِ دریائی دلت چشم قد می کشد فریادم زیر آب !
-
ماراتن عشق !
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 14:02
در ماراتن عشق دلم برنده شد وقتی به پایان خط چشم تو رسید هنوز نگاهم دور اول ر ا به دورت نزده !
-
خدای من !
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 09:29
حتی مُسَکّنِ شعرهای قیصر و سهراب آرامم نمی کند ... در گاو صندوق ذهنم و تمام این سطور رنگ خدا گم شد ه ... راستی خدای تو چه رنگی است ؟!