-
شمع !
جمعه 18 آذرماه سال 1390 08:45
وقتی کبریت کشید نمی دانست زیرِ پا ، دلی جا مانده است . ... آب شد از خجالتِ پروانه !
-
عشقِ ممنوع !
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 13:53
دیگر از دست تمنای دل عاجز شده ام بینِ این مردم عاقل متمایز شده ام دلِ دیوانه تو دیگر هوسِ سیب مکن که به گردن زدنِ حسِ تو جایز شده ام کاسه ی شرم و حیا را سرِ هر کوچه مَبَر تا نگویند که در بندِ غرایز شده ام سرِ شب ، مست و غزلخوانِ دو چشمی شده ای که به ترسیمِ تنش ، خوب ممیز شده ام توبه کن ، فرصت آدم شدنست ای دلِ من نفسی...
-
یار کجاست ؟!
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 05:19
در میان خانه ها ساعتی شماطه دار ، چوب خطی می کشد بر روی دیوار اطاق . روبروی آینه ... پیرمردی قبله اش ، چشمانِ بارانگیر و کم سو در نمازش سوره ی تک سرفه های پیرزن . می رود تا سعی را با کفش های خاکی اش برپا کند . داخل یک خانه ی بی پنجره ... مُحرم و یک لاقبا ، با خیالی می رود تا شمعدانی های ایوانِ خدا . اندکی بعد کسی بر...
-
روز مبادا !
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 09:06
مثل همیشه آخر حرفم وحرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخندهای لاغر خود را دردل ذخیره می کنم : باشد برای روز مبادا ! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه می داند ؟ شاید امروز نیز روز مبادا باشد ! ( قیصر امین پور )...
-
نقد شعر : "یک لقمه نان"
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 11:16
استاد کامران قائم مقامی (لینک موضوع - http://www.shereno.com/news2.php?id=13036 ) نقدی نوشته اند بر شعر این حقیر که چندی پیش با نام ( یک لقمه نان ) منتشر گردید . لذا با کسب اجازه از ایشان نقد و تفسیر شعر را در ادامه مطالب قرار داده ام . امیدوارم نظرات سازنده تان راهگشای کارهای بعدی این حقیر باشد . در پیچِ خیابان سایه...
-
فاصله !
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 22:47
فاصله ی بین حقیقت و دروغ اندازه ی یک نگاه است از دریا تا ساحل ! وقتی موج های دریا ادعای عاشقی دارند اما هیچ وقت از جا بلند نمی شوند ...
-
اشک تمساح !
شنبه 12 آذرماه سال 1390 04:09
گفت : "تا نسوزد دلی ، اشکی نریزد" ... حالا نه دلی مانده نه اشکی نه تمساحی یا خطی ازین عبور تا دریا !
-
قاتلِ خاموش !
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 23:57
خیری نیست در خُرده فرمایشِ دستهایت ، ... بی هوا می خواهند نفسِ احساسم را بند بیاورند !
-
نطفه کُشی !
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 14:59
دوباره دفترم آبستنِ شعرِ حرامز اده ایست از همخوابگی ی مرکب و قلم اگر ساعتی بودی پای دقایق را جفت می کردم تا ثانیه ها در نطفه خفه شوند !
-
یک لقمه نان !
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 11:32
در پیچِ خیابان سایه ای بود بر سرِ کوچکِ نهال که بادست های سیاه مغزهای سپید می فروخت اما در دلش چیزی نبود ! ... حالا گاهی وقتها نهال ، به یادش می آید و با دستهای سپید مغزهای سیاه، می خرد به قیمتِ یک لقمه نان !
-
چشم هایم کو !
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 23:57
خاکِ گُل های کاغذِ نقاشی یَم منتظر نگاه باغبانی بودند که سرما را بیرونِ اطاقش ... به خمیازه انداخته ... هنگامی که صبح آدم برفی ها از تزریقِ مورفینِ سرما به رگهایشان خلاص شدند ، همه ی دلم را جمع کردم درِ خانه ی باغبان را زدم .... هیچ کس نبود . جز پلک هائی خسته !
-
قلک !
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 09:30
گفت : " ... انگار ما را ساخته قلک دلمان پر شود بی تقصیر ... شکسته " دعا کن دسته ای باشم بر کوزه ای گلی محبت را کاسه کاسه پر کند برای کودکی ... گُلدانی در آغوشِ شمعدانی ی حیاط یا قابی از خاطره کنارِ پنجره ی اقاقیا ... خاک دلتنگی بوی تو را می دهد !
-
زنده باد عشق !
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 12:36
در گلویم بغض ، بسته شاهراهِ حنجره تا که می دوزم نگاهم را به قابِ پنجره نیمه ی شب هست و بی مهتاب دریا می روم با دلی تنها میان آبهای خاطره کاغذِ بی ابر و باد شعرهایم خیس شد چون نوشتم عاشقم با واژه هائی ساحره می نویسم زنده بادا عشق و دیگر هیچ کس هرکسی این را نفهمد خارِجَست از دایره غرقِ اندوهم که امواجِ بلندِ موی تو می...
-
وقتی دلت تنگ می شود !
شنبه 5 آذرماه سال 1390 16:34
همیشه چتر ، بهانه ای برای ندیدن اشکهایم بود . حالا بی بهانه ... زیر برفاب روزگار ... چتر می شوم تا گریه هایت را نبینم !
-
بی اجازه !
شنبه 5 آذرماه سال 1390 09:13
به گنجشک های حیاط رشوه می داد فراری اش دهند از تنهائی وقتی فهمیدند ... پابند شد ... تا مُرد روی پلاک خاطره هایش کسی نوشته بود : برای عبور از آسمانم لااقل اجازه می گرفتی !
-
عاقل ترین عاشق !
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 01:18
بزن باران درین بستر که همراهِ تو می بارم میانِ عقل و احساسم زلالِ اشک می کارم بزن باران به رگ برگِ صدای خیسِ احساسم بدونِ چتر می خواهم کنارت گام بردارم برقصان با ترنّم اشک را در قابِ چشمانم که دردی از غمِ دوری درونِ سینه ام دارم نمی خواهد ببیند عقل ، پابندِ کسی هستم دلم زورش نمی چربد نشسته پشتِ افکارم نمی دانم کجای...
-
زیر آسمان ِ کبود !
جمعه 27 آبانماه سال 1390 22:32
کلاغِ سپید پارک ، گربه ای را می شناخت ... با کلاف صاحبش لباسِ آخرت می دوخت . حالا بی صاحب و نا آشنا در میانِ ... سیاه چادرش ، برای لقمه ای محبت از دست این و آن ... دعا نویس شده ! .... در این هبوط ، کسی به خانه اش نمی رسد چه رسد به کلاغِ قصه ی ما !
-
چی بود ... چی شد !
جمعه 27 آبانماه سال 1390 21:21
قرارمان ابتدای دفتر عاشقانه هایت بود ... بی ... وجدان ... مرا خواب کردی در کوچه ی علی چپ رها شدی !
-
سقوط آزاد !
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 23:54
در هوائی که چرخی باز نمی شود بهترین انتخاب سقوط آزاد در آغوشت است !
-
شبهای من !
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 18:34
پر از احساس شوم ، غرقِ مرکّب همه شب سینه می گیردازین قصّه مرتّب همه شب غزلی بر تنِ کاغذ بنویسم که فقط سرِ هر کوچه شود ذکرِ تو یارب همه شب جوهرِ عشق بریزم به دواتِ دلِ خود روی کاغذ بکشم پیرهنت شب همه شب کمرِ ماهِ تو گیرم به تکلّم نرسی بی تکلّف چو گذارم به لبت ، لب همه شب به نگاهت دل مجنونِ مراآب کنی رَوَداز هوش و سرم...
-
قهر و آشتی !
جمعه 20 آبانماه سال 1390 23:22
مرا با چشمهایت آشتی ده بیقرارم کن دوباره دست هایم را بگیر و شرمسارم کن گناهم بوسه ای بوده ازآن لب های رنگینت دو بوسه حد بزن برمن ، قصاصت را دچارم کن به آوائی صدایم کن چو زندانبانِ دل هستی بگو حبسِ ابد داری و ... لبخندی ... نثارم کن درین مَحبس پرستاری نبوده از تو حاذق تر تنم رنجور شد ، فکری به احوالِ نزارم کن قمارِ دل...
-
غروب !
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 22:55
روی ایوان ِخیالم گاه هنگام غروب می نشینی برنگاهم بین قابی نقره کوب با دلی رنجور دستی می کشم برروی قاب پاک می گردد غبارِ مانده بر دل از رسوب گونه هایم گُر گرفت از پولکِ خورشیدِ عشق بی تحرک مانده دل در آتشت مانندِ چوب آسمانت سرخ و زرد اما نگاهم خیسِ خیس غسلِ تعمیدم بده در زیر باران از ذنوب حتم دارم با منی وقتی صدایت می...
-
خیابان !
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 08:35
یک خیابانِ شلوغ از مردمانی در عبور بسته چشمش می نماید خاطراتش رامرور روزگاری کودکی روی تنش خط می کشید می پرید از تکه سنگی روی آن خط های بور گاه می شد تا سحر... با بی نوائی ... همنشین یا که محزون با صدای عاشقی از راهِ دور سهمِ آغوشِ صبورش گریه های ابر بود تشنه لب اما دلش سهمِ درختِ لخت و عور ناگهان رفت از سرش مستی و با...
-
خوابِ ناب !
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 21:02
چه بارانی زده بر شیشه ی چشمانِ زیبایت تمام صورتم را تَر نموده خوابِ مهلایت درین افکار بودم ناگهان روحِ تو را دیدم زدی لبخند بر جانم که نوری شد به سیمایت گرفتی دستهایم را .. که گوئی ... حرفِ دل با من کمی تب دار شد دستم زلمسِ دستِ مینایت نگاهت آتشی زد ریشه ی افکار و احساسم ومن مبهوت بودم... محوِ لب های فریبایت تو گفتی...
-
دیشب در حیاط خلوت چشم هایم باران آمده بود !
جمعه 6 آبانماه سال 1390 11:47
درست مثل قطاری که در هیچ ایستگاهی استراحت نمی کند رفته ای تا انتهای آسمان و من همچنان به نقطه ای که از آن نور بی رمقی فرو می ریزد خیره مانده ام در ابتدای راه با مشتی خطو ط شکسته و کاسه ای آب و حدیث لب های خشکیده و دست های به خاک فرو برده و کوله باری از گناه ! صدائی نم دار و شور گونه هایم را می ترساند و دزدانه ارتعاش...
-
هنوزم در هوایت غرق می گردم چو با من فال می گیری !
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 13:35
هنوزم در هوایت غرق می گردم چو با من فال می گیری که فنجانِ مرا پر می کنی با عشقُ با من بال می گیری اسیرِ دست هایت می شوم... غرقاب ...درمعصوِمِ چشمِ تو صدایم می زنی برخیز ... فرصت های ایده آل می گیری چوافتادعکس دل، خونین به تیرِ سرکش ِتقدیر،در فنجان لبِ تصویرلرزیداز...خیالی...که تو درهرسال می گیری بیا قدری درونِ آسمانِ...
-
زندگی !
شنبه 23 مهرماه سال 1390 17:05
من تو یک فال ناتمام ، و فنجانی که سرش گیج می رود از بازی ی دنیا !
-
زنده به گور !
شنبه 23 مهرماه سال 1390 13:44
بارش کج بود کسی انگشتش را در کودکی شکسته ... زنده به گور مشغول بلعیدنِ پس مانده ی روز بی آب ، بی نفس ، بی چاره ، درختِ جوانِ همسایه !
-
توبه کردم که دگر بار نیایم به درِ خانه ی تو !
شنبه 23 مهرماه سال 1390 07:45
توبه کردم که دگر بار نیایم به درِ خانه ی تو چه کنم خیمه زده کاسه ی چشمم به سرِ شانه ی تو من پریشان تو ام فکرِ مرا غرق در اندوه کنی تا سحر تیرِ خلاصم بزند بوسه ی جانانه ی تو دل و دینم سرِ هر کوچه و پس کوچه شهر شد آواره ی تو چه خیالیست بگویند فلانی شده دیوانه ی تو مثل یک شمع بسوزم زفراقت که در این تنهائی به خیانت ندهم...
-
هی عجب !
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 14:32
تازه دارم کمی با کبوتر ، کمی با کلمه کمی با آسمانِ بی اسمِ علاقه آشنا می شوم . می گویند من آدم خوبی نبوده ام راست می گویند اولاً بی بوریا بار آمده ام بعد گهوارهْ به دوشی خاموش ، حالا هم که پا به گور ... چراغم اینجا و خیالم جایی دور . می گویند من آدم خوبی نبوده ام راست می گویند من بارها به بعضی آدمها ، سگ ها و سلیطه ها...