-
شب های بارانی !
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 09:00
بلند بارانی ی مردانه ام خیس ؛ از خواندن جوهر چشمهایت از صدور حکم تخلیه برای اشک هایم از لمس ولخرجی های غرور در این بازار از سر رسیدن موعد اقساط عشق مان از کوبیدن درخانه ات توسط طلبکاری مثل من از ترس اینکه روی ایوان خیال مرا ببینی و راهم ندهی از سالهائی که زیر باران یکریز از دیوار بهشت بالا رفتم پا جای پای دلم گذاشتم و...
-
کاسه ی عشقت کو ؟!
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 11:41
برگ های دفتر حیاط خلوتم را ناخوانده جارو کرد آنوقت کودکش دنبال کاسه ی عشق است ! پی نوشت : آن " تو" ئی که انقدر دنبالشی شاید لابلای برگ های ناخوانده ی دفتر من باشد ...
-
رخوت آرام !
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 12:14
این شب ها پشت پلک های بازم کبریتی نیمه جان در فکرِ عبور از زندانِ جیب توست تا دوباره در اکسیژنِ خنده هایت بسوزد و رخوتی آرام ذره ذره بی درد آبش کند . این شب ها زیرگذری است برای رسیدن به تصویرِ تو ... دیرتر بیائی نه شبی مانده نه عکسی نه کبریتی ... پاکت سیگار ِعمر مرا هم مچاله می کنند !
-
هوس !
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 16:00
خشخشاشِ ذهن گردنش را می خراشد او ریشه ای را که هوس دست به گریبانش کرد ! پی نوشت : سلام ذهن به خشخاش تشبیه شده و می دانید که زمانی خشخشاش را شکاف می دهند شیره ی آن می رسد و تریاکی می شود که مرهم زخم ها و دردهاست (و من این عمل را به خراشیدن گردن ذهن تشبیه نموده ام ) پس وقتی ذهنی بارورمی شود و در واقع پخته و قابل استفاده...
-
پشت پنجره ام چه می کنی ؟!
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 15:33
کبود چشمِ دل من یادگار شلتاقِ* عشق توست افسار بدست پشت پنجره ام چه می کنی ؟ ! * شلتاق : نزاع، غوغا ( معین) وام واژه ی ترکی در لهجه ی گفتاری تهرانی
-
همخوابه ی دست های من !
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 15:50
بگذار در آسمان دلتنگی انگشت هایت هوائی بخورند وقت همخوابی دستهایمان بی نفس خواهند شد !
-
ع ش ق من اشتباه نکن !
شنبه 7 خردادماه سال 1390 22:29
برای همین سه حرف است این همه سرباز قانون شرع واژه جنگ اعدام دعا معشوقه به صف شده اند .. پ و ل را می خواهند !
-
از وقتی که رفته است ! ( نوشته آزاد )
شنبه 7 خردادماه سال 1390 10:58
از وقتی رفته است جلوی پنجره می نشین م سالهای باقیمانده را با اشتها سر می کشم از وقتی رفته است اندوه هم رفت غم رفت چشمه اشکهایم خشکید و فقط تصویر چشمهائی مان د که شب چراغ بیداری هایم شد . از وق تی رفته است سوزشی در سینه ام حس می کنم . کاش بودی و دست بر سینه ام می گذاشتی تا از حرارتش دستت می سوخت و من کیف می کردم و...
-
خیاط باشی !
شنبه 7 خردادماه سال 1390 09:10
دوخت لب را به بوسه ای احساس را به کلامی . . . با جیب دل ما چه می کند ؟!
-
خودت قضاوت کن !
جمعه 6 خردادماه سال 1390 23:59
فاحشه ی چشمهایش رخت سینه ام را چاک می دهد آتش می زند پاکی ام را ثابت کنم عجب خدای عادلی !
-
وقتی که آمدی سوی من ای ندای عشق !
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 23:33
وقتی که آمدی سوی من ای ندای عشق آغوش باز ات بست دل را به پای عشق مهمانِ قلبِ من شد که این حسّ خوبِ مهر جادو نمود هَک * شد دلم با دوای عشق در کوچه های چشمت مرا خواب کرده ای و گوئی به خلسه ای رفته ام با دعای عشق گفتم به آن نگاری که قلبم ربوده بود تا آخرین نفس نشئه ام در هوای عشق عاشق شدم و قاضی ی شرعت حلال کرد خمسی که...
-
از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ( ۱۰ )
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 00:26
انگار مرا به اسب خیالت بسته ای روی سنگ فرش های کوچه ی خاطراتمان کشیده می شوم ... در اطاق بازجوئی تن ، زخم هایم را حاشا می کنم چون به شهادت چشمهای رسواگرت ردپای چشم های شرجی ام را گو شه آستینم پیدا کرده اند ، اما دادگاه با هیچ منطقی تو را محاکمه نمی کند !
-
غرور !
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 00:13
دیوار خواستنی اش بلندتر از صدای دردهایم است نردبانم کوتاهتر از بام غرور او !
-
خانه خراب !
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 20:17
برنده شد کلید طلائی یِ وعده های پوشالی ؛ جای خانه ای که بر سرش خراب شد ! مهدی جابری- اردیبهشت 90 پ.ن - آدرس : تهران ، بلوار فردوس ، محل گودبرداری غیر اصولی
-
نقد شعر " رقاصه " - اثر سرکار خانم نیلوفر مهرجو
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 06:45
نشسته بر سجاده سرخ با چادری سیاه ذکر میگوید با دانه های انار دخترکی عریان! که رقص نانش را معنا میکند ( نیلوفر مهرجو ) در صورت تمایل می توانید نقد این شعر را د ر ادامه مطلب ب خوانید . ضمن عرض سلام ، ادب و احترام خدمت اساتید و دوستان عزیز و تشکر از سرکار خانم نیلوفر مهرجو به خاطر خلق این شعر با هم به خوانش شعر می نشینیم...
-
سوزن بان !
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 20:57
پیراهن را درآوردی پیشت ر از صدای برخورد قطار احساس مست ازغبارِ لالائی ی آسمان با چشمهای بسته گفت آتشفشانم اما غرقاب دل ِ دریائی ات !
-
بی قراری هایم رنگ خدا گرفته است !
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 22:20
جواب نامه ی نانوشته ات را در نماز ت ، در قنوتم در یکی از جیب های پیراهن ستاره کوب آسمان زیر یقه ی ماه نشانت ... لبخند می زنی از پشت سطر های شعر ٬ بی صدا در کسری از نگاه در زلال آخرین سلام در بازی ی چشم ها در گیر و دار غبار خیس خورده ای و می نویسی دلتنگی ها دستگیر می شوند دلارام می شوی ... حرف دلت را ناخوانده می دانم !...
-
خاکستر !
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 17:29
باد برد آرزوی های خاکستری وقتی زیر سیگاری ات دل بی صاحب ما شد !
-
سر پیچی !
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 16:34
دست قلم را فلک کرد دبگر چشمانش را نکشد صبح چشم دستهایش سیاهی می رفت ! مهدی جابری - اردیبهشت 90 ( دفتر درد دلهای یک قلم )
-
بی بهانه ! ( نوشته آزاد )
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 15:29
معلم مقدس ترین واژه روزگار است چندین سال پیش در محل کارم با شخصی تحت عنوان مشاور مدیرمان آشنا شدم . طی جلسات و دوره های آموزشی که برایمان گذاشت با نگرشی جدید به کار و زندگی آشنا و هرچه گذشت او را معلمی یافتم دلسوز ، انسانی وارسته و شاعری توانا . اما به ناگاه پائیز چه غافلگیرانه دفتر زندگی اش را بست . مهندس مجتبی...
-
قبل از سپید هیچ نبود !
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 00:14
شکست قبل از کشف کبود کمربند خاطرات قبل از فرمان اعدام احساس قبل از دفن بازوهای عشق قبل از نم کشیدن نقاشی ی آفتابگردانهای عاشق قبل از آنچه مرا شست از فکر فرار تخم ابر نابارور سپیدهایم ... ریخت زلالی از هوای کُرِ حوضِ خیال بر تن فاحشه ی فلس های کف آکواریوم بر دستِ آبروی دست بر سینه ی مقابل پنجره بر دل شکسته ی قفس خالی...
-
اسیر !
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 15:48
رفتی و از عطرِ دست هایت فقیر شدم بی خواب شد چشمِ من به دستت اسیر شدم دیگرتمنای من فقط بوسه های تو شد وقتی که مغلوب در تنی چون حریر شدم مسموم ازشیشه ای و تریاکِ چشمِ تو شد از هرچه مشروب دل بریدم و سیر شدم آخر رساندی مرا به کوهی بلندُ سرد ما را رها نمودی و گفتی که پیر شدم در دسترس نیستی و دیگر محال شدی گفتی که راهی...
-
می نویسم ! ( نوشته ی آزاد )
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 18:49
می گویند در دنیا خاک سرخی است که هرچه آب می خورد سفت تر می شود اما من بعد از اینهمه باران ، سراسر ترک شده ام ! گاهی وقت ها فکر می کنم آبستن شده ام از اینهمه بغض فروخورده و فکر غریب ای است اگر این نوزاد را از تو ندانم . همه آدمها بغض دارند ، خلوت و شریکی ؛ شریک خلوت و تنهائی های من ، همین بغض های فروخورده ام هستند که...
-
علاج واقعه
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 09:44
دوباره خواندن فکرِ تو عادتی شده تکراری و زندگی شده حبسِ حروفِ عشق به ناچاری پزشکِ محرمِ فالِ هزار چهره ی ما شدی علاجِ واقعه دیده ای به خواب و بیداری
-
نقدی بر شعر ساعت ، سیزده و سی!
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 01:52
نقدی بر شعر ساعت ، سیزده و سی! ( شعر اثرمشترکی از سرکار خانم مهناز چالاکی و جناب آقای کامران قائم مقامی ) ساعت ، سیزده و سی! پلکِ شهر؛ هنوز صبحانه ی خورشید را ندیده بود مسافری در مه ریشه های سرباز را شمارش می کرد! یک زن یک مرد چمدان قهوه ای خود را بر دوشِ مورچه های کارگر دیدند! نفس روی گُسل عقربه ها سنگین چشم ها تبدار...
-
گُلِ من !
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 11:27
زیر مهتابِ نگاهت که نِشستم گل من می زدم زخمه به گیتارِ شکستم گُلِ من با صدائی خفه از بغض بخوانم غزلی عشق تو داد چنین کار بدستم گل من یاد دارم که نیامد به سراغم دلِ تو باغرورت همه گفتی برو هستم گل من خواب دیدم همه در بسترِ تو غرق شدم حیف ،آن لحظه که این خواب گسستم گل من چشمِ بیمارِ مرا بیـنُ کمی رحم نما مثلِ یاسی ، همه...
-
آرام ِ خیال !
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 08:01
قلبم گواهی می دهد بر تن کُنَد عشقم جنون دل از صدائی می جَهَد با ضربه ای بر این کُلون رویایِ من گوئی که با فرهاد همپا گشته است می گُستَرَد قالیچه ای از قصرِ او تا بیستون آن پیشتر - شیرینِ من - با ناز ، دل را قفل کرد با فکرِ آزادی شمُردَم ، روزها را تا کنون روزی که دل بیدار شد از خوابِ غفلت - ناگهان در سجده شد تا با دعا...
-
جند روایت معتبر ( ۱ )
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 23:13
گفتی دوستت دارم و رفتی من حیرت کردم . از دور سایه هائی غریب می آمد از جنس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق . با خود گفتم... در صورت تمایل در ادامه مطالب بخوانید . گفتی دوستت دارم و رفتی من حیرت کردم . از دور سایه هائی غریب می آمد از جنس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق . با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم...
-
...
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 00:00
دلیل عقیم شدن لب های مرد از همان گرمای بوسه ی وقت رفتن بود که بخار شد ! بهار را با تمام تلخی های دیروز و امروزش ، با پائیز عوض نکن ! ......................... پ . ن : وقتی قرار باشد نه دیر آمدنی باشد نه زود رفتنی چه فرق دارد دیوار خانه را کدامیک روشن می کند ماه بدر یا هلال ؟!
-
نقد شعری کوتاه با نام عروس
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 10:53
" آرپی جی" زن مرد نبود عروس دست های دنباله دار بود ( شاعر : کامران قائم مقامی ) ........................................... یا لطیف سلام و عرض ادب و احترام خدمت یکایک دوستان و سروران عزیزم ضمن عرض تشکر و تقدیر از جناب آقای کامران قائم مقامی به لحاظ خلق شعر کوتاه " عروس " و تشکر ویژه از اساتید و...