-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 09:47
سلام سال نو رو به همه دوستان عزیزم تبریک عرض می کنم امیدوارم سال در پیش رو سرشار از موفقیت و سربلندی برایتان باشد
-
از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ! ( 8 )
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 01:24
انگار هنوز برف می آید و نوشته هایم سپیدتر شده است حتی از فکر رسیدن نگاه بالهایم به بلندای قله ی قاف* تو ! انگار هنوز کوههای کلّه سنگی در برابر تکرار شنیدن عاشقانه هایم حیران می شوند ، بغض می کنند و می شکنند احساس را بر سر شعرهایم ... کاش می دانستی دگمه های بجامانده ی آدم برفی از بی خیالی اش نبود . انگار می خواست بگوید...
-
ندامت ! ( غزل )
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 04:00
دل می رود از دست من راضی به قسمت می شود بی دل شوم تا اینکه قسمت ترک عادت می شود مقهور این پایان ما ... خواهد به فریادش رسی از شرمِ رویش این صدایم بی شهامت می شود شاید به منطق رو کنی تا مجرمی پیدا کنی احساس را سر می بُری گوئی قیامت می شود در لحظه ای از عاشقی آخر تو ما را می کشی چون پول خونم می دهی تا بی دیانت می شود...
-
طوفان عشق ! ( غزل )
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 19:00
لبخند می زنی و دلم آب می کنی دریاب چهره ای که تو بی تاب می کنی مرهم که می نهی به دلم کیف می کنم باران رحمتی و چه سیراب می کنی تنها تو آسمان مرا نور می دهی چون ماه با ستاره مرا خواب می کنی غرقاب می کنی و نجاتم نمی دهد طوفان عشق را که چو سیلاب می کنی پرواز می کنی و چه خوناب می شود باری اگر نظر تو به تالاب می کنی !
-
مهمان !
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 21:12
در آستان نگاهت که می ایستم ، کفشهای کلافه مرا گم می کنند ! و پاهایم عطر تن علف های تازه را نفس می کشند با پنجره ای به عرق نشسته از شرم حضور زیر آفتابِ سینه چاک برایت سفره ای از شعر پهن می کنم ! می خوانم و بند بندِ دلم از هوای آسمانت پرمی شود آنوقت در پیچ و تاب واژه ها با آستین های آب رفته ام دعا می کنم تا یک طلوع دیگر...
-
از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ! ( ۷ )
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 06:25
در خواب من بودم تو یک عالمه حرف ... و ترازوئی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد ! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد ! *** در ثانیه های عبور ستون های دلم می لرزند کاش قبل ریختنم این بی چاره را با خودت ببری ! *** بعضی وقتها دوست دارم چاله های زندگی ام از عشق لبالب باشد تا با پریدن در آن سهم نشسته گان...
-
شوربا !
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 22:09
دلِ نیمه سوخته را در راهِ دادگاهِ نبایدها دست هائی خفه می کنند ! بی نوا ، هزار سال به امیدِ فرجام نشسته بود ! *** کبود چشم دل من یادگار شلتاق عشق توست شاکیِ افسار بدست ! پشت پنجره ام چه می کنی ؟ ! *** در و دیوار شعرهایم در این سطرها باد کرده اند ! اما نه می گذاری بروم نه می مانی تا سقف خیالم را تعمیر کنی !
-
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد !
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 19:47
در آشفته بازار دل از جیبش زدند تا صبح چون سایه راه رفت ! ... در گرگ و میش شهر جیب بری آنچه دزدیده بود به زندان برد باز هم گرسنه ماند ! ... صبح که آمد آفتاب ، قفل شب را باز دل را گرم دست جیب بر را قلم ! ... دوباره صدای عشق در بازار به گوش رسید !
-
فال !
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 17:26
می رسم ! تا هق هقِ سایه ها ! تا پنجره ای رو به شمال ! تا بوی خاکِ نم کشیده ی شهر ! تا نقشِ زنگارِ بسته یِ روی پاکتِ شعر ! تا بلعیدنِ قرصِ خوابِ عروسک های من ! می مانم ! در تصویرِ پیش فروشِ کودکِ تو ! در لرزشِ ستاره های چشمِ تو ! در بورانِ نگاه های مستِ تو ! در حلقه های دودِ سیگارِ دست تو ! و می خوانم در بین کلاغ های...
-
روشندل عاشق !
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 21:28
بدون چشم هم می توان بین ستاره ها تو را دید ! بین این همه دست که برای چیدنت بالا رفته اند تو را گرفت و مال خود کرد ! می توان بین این همه شقایق از عطر حضورت مست شد ! روی کاغذ خیال نوشت و در سطرهایش غرق شد ! تازه می فهمم چرا بام آسمانت این همه ستاره دارد ! و پیراهنِ آرزوهایم ، این همه جیب ! کاش طعمِ زندگی را با سیبِ...
-
سیبِ زمینی !
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 22:21
در بهشت خیال بین حوا و سیب زمین را انتخاب کرد تا هردو را داشته باشد ! غافل از اینکه سیب های زمینی طعم کرم می دهند ! ... پی نوشت : مشکل از ترازوی تو نیست که دقیق است ! اگر می خواهی حال بهتری داشته باشی زمینت را عوض کن !
-
از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ! ( ۶ )
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 10:30
روز که تمام می شود برق خیس آفتاب پاک می شود از روی بام شهر ! روز که تمام می شود شبگرد عاشق محله ی ما جستجو می کند پسماندهای عشق را در سطل بازیافت حیاط خلوتش ! روز که تمام می شود پاکت فال خود را باز می کنم به بخت رنگ پریده ام آب می پاشم تا قبل از من خوابش نبرد ! روز که تمام می شود اندکی صبر چاشنی خیالم می کنم و بادامِ...
-
روزه ی سکوت !
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 12:26
نور آفتاب به پای کاج های سر به فلک کشیده افتاده برای دیدن روی ات ، گرم تلاش می کند تا میان این بی پنجره ها ، تو را بیابد روزه ی سکوت گرفته ای و صدای آرامش ات را رسانده ای به بلندایِ قامتِ غروب من نیز هوایم به غربت نگاه مهربانت آلوده شده لب هایم در عطش بوسه ای است به دست های خاک خورده ات ... زیبای من ... امشب بین این...
-
پاک کن !
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 08:18
هنوز پاهایم تیر می کشد در ضربه های بی انصاف تبر ! و تو روی تن خشک شده ام اشک هایت را پاک می کنی !
-
قصاص !
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 08:18
بی وقت بود درخت را سربریده بودند به جرم نرسیدن آفتاب و ریشه ای که هنوز آب می خورد از این جریان !
-
باور من !
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 22:56
باورهایم را در کیسه ای گذاشته ام پیش چشمان شب زده ام آنها را می دهم تا یکی از ستاره هایت را به من بدهی ... شاید روشنی آن سرریز پیاله ام را نشان بدهد و تو از امانتی که برایت گذاشته ام چشمهایت را برایم باقی بگذاری !
-
نقد شعر « بادبادک »
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 21:52
در صورت تمایل می توانید نقد شعر بادبادک را در ادامه مطلب بخوانید . با تشکر از استاد کامران قائم مقامی برای نقد زیبائی که بر شعر اینجانب نوشتند . در گوشه ای از دنیای خدا می رفت! با دلی که به باد داده بود! فرشته ای سقوط ریسمان را حس کرد! پوست چروکیده اش هنوز نگاه خورشید را باور نداشت! ... ... ... ... ... ... ... ... ......
-
انار !
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 23:12
واژه های سر به هوا منتظر اناری هستند زمین بیفتد دانه های دلش خون گریه کند و سرخ کند دفتر سکوت مرا ! تن چاک خورده از ترکش نگاه آفتاب در خیابان سرد دنبال جعبه ای بی دغدغه است ! وقتی که عشق قدر یک نفس می شود ... چقدر میوه های این خاک تلخند ! ........................................................ یادداشت نویسنده : ا نار...
-
بی انصاف !
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 11:14
آدم برفی ها را از بغض به پائین پرت می کنند روی تن سرد شده آنها دست و پا می شکنند و در شعارهایشان آفتاب را مقصر می انگارند !
-
از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ( ۴ )
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 00:24
می دانی گُلَکَم ! شب ها نوشته های عطرآگین ت را زیر سر می گذارم ! ستاره ام را در آغوش می کشم چشم هایم را می بندم تا بازهم خواب تو را ببینم ! خواب نوازش دست هایت ! خواب دوستت دارم های بی صدایت ! خواب دفتر سکوت ! وقتی که سطرهایش از نفس های تو پر می شود ! و من لابلای نفس های تو ، گُم می شوم ! می خواهم در این بازی قایم...
-
قلم !
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 14:18
تَرَک های پای م را ریشه ای است از عشق سیراب ریسمانی است گردن م رنج می کشم برای تاب خوردن آدم ها بی تاب از لذت آنها یکی از روی عاطفه مرا به دار هوس دیگری برای زایمان پول هایش نفت به خوردم می دهد ! حالا از پای شکسته ام قلمی بتراش درختی بکش پنجره ای رو به آسمان بارانی به وسعت دست ها تا حسِ بی خودشدن در چشم بنشاند ......
-
در این حوالی !
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 12:51
در این حوالی عاشقی بود شعر می فروخت پشت چراغ دنبال تکه های دل خود می گشت در این حوالی کودکی بود ستاره می خرید کیف می کرد در این حوالی کسی بود قرص هایش را بلعید با نقطه ای که ذهنش پاک کرد و مُرد ! کاش به قرض هایش فکر نمی کرد !
-
گل باران !
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 20:50
آسمان وقت داد قدر یک لحظه سکوت خواستم از آن بالا تو را صدا کنم نشد آنوقت دستهایم گ ل باران ت کرد ! ... تقدیم به روح عزیزترین دوست م " بهزاد کسمائی " که اگر بود ۱۳ دی ماه 43 ساله می شد ! روحش شاد
-
اعدام !
شنبه 11 دیماه سال 1389 15:03
اعدام می کنم تنهائی ام را به حکم ع ش ق و حکایت ... حکایت شاخه ها است ! وقتی انتظار نداری ز م ستان را ببینی ! ... می خواهم اندیشه عریان م به گونه هایت رنگ سرخ بدهد !
-
فرصت عاشقی ! ( طرح )
جمعه 10 دیماه سال 1389 12:59
گرو ثانیه ها نیست ... نگاهی ... صدائی ... کلامی ... و یادی ! ... تقدیم به عروسک سخنگو که با خواندنش این طرح رو در ذهن من نشاند .
-
گرگ و میش ! ( طرح )
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 15:21
گوشه خیال م ! خواست ت ا گرگ و میش را آشتی دهد !
-
از نامه هائی که هیچوقت ننوشتم ( ۳ )
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 23:28
رگهایم تیر می کشد ، برای شعری که سَرَم آوار می شود ! برای هوائی که در من حبس می شود ! و لحظه ای که از فرطِ خُماری به نگاهی خراب می شوم! دست هایم می لرزد ، برای رسیدنِ حکمِ حلق آویز شدنِ بغض ، در چشم هایم ! برای تمام کردنِ نقاشیِ رها شده ی کنارِ اطاقم ! و ثانیه هائی که در نشئه گیِ تمامِ تو ناتمام شوم ! حالا مانده ام ،...
-
سطرهای بی خواب !
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 14:43
دل م تنگ شده ! برای بازیهای کودکانه مان ! برای دویدن روی شن های داغ ساحل ! برای آغوش گرفتن صدای ت ، وقت تنهائی ! برای بغض کردن م بعد از هر خداحافظی ! برای رسیدن به علامتی که در این سالها سنگین تر شده ! برای سطرهای بی خواب ت ! برای عاشقانه های هرسال ت ! برای حضور آفتابی ت مقابل پنجره ای باران زده ! ... کاش روز تولد...
-
مجرم !
جمعه 3 دیماه سال 1389 08:07
در ثانیه های با تو بودن ، پلک زدن جرم است ! با خیالی ! عمری است ، م ج ر م شده ام !
-
بادبادک !
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 07:54
در گوشه ای از دنیای خدا می رفت ! با دلی که به باد داده بود ! فرشته ای سقوط ریسمان را حس کرد ! پوست چروکیده اش ، هنوز نگاه خورشید را باور نداشت !